علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

تک تک واژگان هر شعری ،
عشقی را بروز میدهند
که نویسنده اش
هنوز هم عاشق است...

پ ن : نظرات شما دوستان عزیز
قوت قلبی ست از جانب قلب مهربانتان
ما را از این مهربانی بی بهره نگذارید...

طبقه بندی موضوعی

۵۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بی وفایی» ثبت شده است

"در من انگار کسی در پی انکار من است"
یک نفر در دل من سخت طلبکار من است 
در درون سر من جنگ مخوفیست به پا
پشت این جنگ و جدل قلب وفادار من است
در جهان تک و تنها شدگان گمشده ام
خود من ، این خود تنها شده سربار من است
اعتماد غلط من شده

  • علی رجبی

به مشامم عطر باران میخورد...
آهنگ بیکلام و عاشقانه ی ناودانها
پشت در پشت ، بی وقفه و هیچ مکثی
در تالار خاطراتم پخش میشود...
لباس عروسانه و توری سفید آسمان
زیر نقل و نبات های آبی رنگ
چشم گیر و چشم نواز و چشم افروز 
در چشمانم برق میزند...
باز قرار است نبودت ، رفتنت و نماندنت
لحظه ی رقص باله ی دلتنگی و تنهایی
بیقرار و خیس و دودم کند...

#ugd_v[fd

  • علی رجبی

دنیا را آب اگر برد ، باکی نیست
بگذارید تماما آبش کند ؛
من مدتهاست
در اقیانوس آرام تنهایی خویش
دست و پا زنان
از هر ساحل آشنایی
دور میشوم ،
دور...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

باید بیشتر تمرین کنم!!
دقیقا سی و سه ثانیه پیش
برای همیشه فراموش شده بودی
که دیدم
استکان چایی که برایت پر کرده بودم
سرد و دست نخورده
باقی مانده...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

بخند عشق جان
بخند که باغ یخ زده و خشک این فصل زندگانی ام
با رویش شکوفه های سرخگون ات
دوباره جان گیرد...
بخند که پیچش صدای لهجه دار زیبای ات
در امتداد پرچین های فصل زرد و پژمرده ی تنهایی ام
بهار می آفریند...
بخند گل جان
بخند که چمنزار انتظار ام
به غنچه های رز
به عطر معطر حضور دوباره ی تو
محتاجانه محتاج است...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

قفسی ساخته ام بهر امید

حبس در آن 

دل و جان را میزنم بر عشق تاکید

تا رسم سویِ آنی که رسیدن به او هست بعید...

گر بریزد پر و بالم در اسارت

نامم که شاید بنامند

"مجنونی اهل شهادت"

#علی_رجبی

  • علی رجبی

هزار شب قصه بافتی تا بگویی 

عاشق و دلباخته و مجنون و دلدار منی ؛

تا یکمین روز 

پس از آن هزاره ی شب ، بروی

تا بگویی قصه هایت همگی 

فانتزی بود و دروغ و ساختگی ؟؟!!

#علی_رجبی

  • علی رجبی

نگینی نشان عشقش کرد

با دست خود نثار دستم کرد...

چشم هر نا اهلی را 

از من و دستم

با نگینش دور میکرد...

به عشقش خوش بودیم و  هر روز 

عاشقت تر از دیروزم میکرد...

وقت دلتنگی

نشانش 

آرام و آرامم 

  • علی رجبی

خیره به چشمانم

آینه را پرسیدم

خدا کیست؟؟

خدا چیست؟؟

پاسخی خندان داد

درونم بین که خودآ ،

درونِ درونم هست...

نام اعظمش "دل" و نام دیگرش "وجدان" است...

تا که بیدار باشد و هوشیار

تا که رحم دارد و مهربان

خودآ ،

درونت میشود ظاهر و آشکار...

خواستم بپرسم که کجا بود

وقت رفتن یارم خدایم...!!

اندکی اندوه گرفت درونش را...

اندکی بخار برونش را...

نم نمی شوری چشم غمگینش را

که خودآ یم بیدار بود اما

خودآ یش خواب بود 

و بی رحم

و بی وفا...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

لعنت به ساعت زنگ دار اتاقم

شکستم...

تا آخرین بارش شود

مرا در با تو بودن

بیدار میکند...

#علی_رجبی

  • علی رجبی