علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

تک تک واژگان هر شعری ،
عشقی را بروز میدهند
که نویسنده اش
هنوز هم عاشق است...

پ ن : نظرات شما دوستان عزیز
قوت قلبی ست از جانب قلب مهربانتان
ما را از این مهربانی بی بهره نگذارید...

طبقه بندی موضوعی

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات» ثبت شده است

ما نسل محبوس شده در دایره ی تنهاییم...
به شعاع روشنی از خاطرات
و به مرکزیت یک "او"
در محیطی تاریک 
از گذشته ای نه چندان دور
نه چندان نزدیک
سخت ویران و خوب حیرانیم ؛
خاطرات هرچه شعاعش بیشتر
وسعت دایره ی تنهایی
بیشتر و بیشتر و بیشتر...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

تمام زندگی یک آدم همیشه تنها
در دو روز خلاصه میشود...
روزی که او آمد و
روزی که او رفت...
مابقی روزها فقط مرور خاطرات است...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

در نظرم چه ساده بودند آنهایی که روی عکسهای آن ''یک نفرشان'' همیشه حساس بودند
و چه ابلهانه پشت گوشی ، کیف پولی و حتی جیبی تکه عکسی از همان ''یک نفر''
همیشه همراه داشتند...
و حالا سالهاست با قابی آویخته بر دیوار اتاقم ،
که در آن ''یک نفرم'' میخندد
که در آن خیره به من میخندد
که مرا میبوسد
که همان ''یک نفرم'' دوستم دارد ؛
حرف میزنم ، فکر میکنم ، نفس میکشم ، میخوابم و بیدار میشوم....
و حالا که چه ساده از آسمان شبهایم دقیقه دقیقه خاطراتش قطره قطره میبارد و چه ابلهانه ادامه ی روزهای نبودش را دست در دست عکس همان یک نفرم قدم میزنم...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

دوباره آسمان بارید!
نمیدانستم خدا هم خاطره ی امروز رفتنت را
به خاطر دارد...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

دنیا را آب اگر برد ، باکی نیست
بگذارید تماما آبش کند ؛
من مدتهاست
در اقیانوس آرام تنهایی خویش
دست و پا زنان
از هر ساحل آشنایی
دور میشوم ،
دور...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

باید بیشتر تمرین کنم!!
دقیقا سی و سه ثانیه پیش
برای همیشه فراموش شده بودی
که دیدم
استکان چایی که برایت پر کرده بودم
سرد و دست نخورده
باقی مانده...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

هر از گاهی که ذهنم 

راهش را اشتباه میرود

فکرم 

به درون جای خالی بعد از رفتنش

سقوط میکند...

جای دست و پایم ،

دلم از درون میشکند و

تکه تکه میشود...

تا که یادم به یادش می افتد

دلم

دل تکه تکه شده ام

گرفتار عمیق ترین حفره ی دنیا میشود...

"نبودنش"...

جای داد و فریاد و آه و فغانی از درد

سکوت میکنم

سکوتی به سردی اولین فرود برگ فصل تنهایی

سکوتی که اگر شکسته شود

جای نجات ، نابودم میکند...

دست روی دلم میگذارم و در همان حفره میمانم...

جای گریه ، میخندم

نه از زخمی که بعد از رفتنش در دل جا مانده است

از یادش

خنده هایش

موهایش

لبهایش...

باز هم بگویم از دلیل خنده هایم یا که کافی ست؟؟

به گمانم که از زیاد هم زیاد تر است

برای آدمی چون من

که هنوز هم عاشقش باشد...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

گذشته ام از گذشته هایی که زود گذشت

از لحظه هایی که تماما با تو ، می گذشت...

گذشته ام از تو و حرفها و قول ها و قرارهایت

از رفتنی که نداشتم به رفتنت هیچ ، رضایت...

گذشته ام که کارم از این کارها هم ، گذشته است

که دلم درحسرت بودنت حسابی ، سوخته است...

گذشته ام از عشق و عاشقی و دوست داشتن دیگران

که دلم ندارد تحملی برای آمدن و نماندن و رفتنشان...

از خودم

حق خودم...

از دلم

داغ دلم...

از آینده ام

  • علی رجبی

آنچنان در حق من و این دل دعا کردند

که آخر در کنارم

در آغوشم

محکم مرا بغل کرده است...

نمی رود

نمیخواهم برود

این یک بار ماندنی ست

عشقش به من این بار

واقعی ست

فقط یک چیز

  • علی رجبی

شب ها را میخوابم در نبودت

غصه ای نیست شب ها 

که رفته ای و نمانده ای و تنها شده ام این روزها

هرشب که خاطره های تو به ذهنم حمله ور میشود

جمله ای به دلم میگویم که آرام میگیرد...

"اندکی صبر

وقت سحر نزدیک است"

و همین جمله آتشی خاموش میکند در دلِ سوخته و سوزانم

که آرام و ساکت و بی صدا میخوابد این دل بی قرارم 

میخوابد به امید دیدارت

در فردا و صبحی دیگر...

هر صبح اما

داستان فرق میکند

تا بیدار میشود نام تو را میخواند

به دنبال تو این خانه ی متروکه را قدم میزند

برای یافتن تو ، کل شهر را خبردار میکند...

مگر آرام میگیرد این دل بی زبان و نفهمم

دیگر هیچ حرف و هیچ جمله ای رامش نمیکند...

حق دارد !!

سحر شده است و 

  • علی رجبی