علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

تک تک واژگان هر شعری ،
عشقی را بروز میدهند
که نویسنده اش
هنوز هم عاشق است...

پ ن : نظرات شما دوستان عزیز
قوت قلبی ست از جانب قلب مهربانتان
ما را از این مهربانی بی بهره نگذارید...

طبقه بندی موضوعی

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دل شکسته» ثبت شده است

بعد از شکسته شدن دلم ،

تنها شکستی که دلم را

ناامید میکند ،

شکسته شدن چوب خداست...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

عشق را باید در قفس حبس کرد

درِ آن را محکم بست و از آن مراقبت کرد!!

مرغ عشقم را که پراندم ، بی وفا شد

عشقش فراموش و جفت او تنها شد

از همه بدتر

جفتش تنها شد و مرد ؛

او عاشق مرغی دیگر شد...

آن که مرغ عشق بود این چنین شد!!

امان از عشق این روزهای آدم ها...

وای به حال آدم ها و دل آدم ها...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

آش دهان سوزی نبود ، بودنش

ولی 

بد دلی سوزاند ، رفتنش...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

هوای آدم هایی که صاحب نوشته های غمگین هستند را داشته باشید

فکر نکنید آنها نمیتوانند عاشقانه بنویسند

از عشق و زلف و خنده و یار و بوسه

میتوانند...

حتی خیلی هم بهتر و ماهرتر از خیلی های دیگر

ولی دروغگو نیستند...!!

نمیتوانند از حسی بگویند که خود هیچ ندارند...

برای 

  • علی رجبی

دلم گرفته

به اندازه آن تنهایی که

عکس نوشته ای دید با این متن:

"یه عده هم هستن

که همیشه و همه جا تنهان"

تنهایی که اسم خودش را 

در کامنت ها تگ کرده بود...!!

تا این حد دلم گرفته

و

تنهام...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

زمان ؛

واژه ای که تغییر داد حرف هایت را

واژه ای که تغییر داد قول و قرارهایت را

"خواهم ماند" برای آینده 

که تو در گذشته میگفتی...

"ماندم" برای گذشته 

که تو حال گفتی...

"می مانم" برای حال 

که تو 

هیچ وقت

نگفتی...!!

زمان ؛

واژه ای که نشان داد "تو" را...

واژه ای که نشان داد "عشق تو" را...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

دیر فهمیدم

هربار دسری ، نوشیدنی یا غذایی با سلیقه ی خودش سفارش میداد

هیچ وقت ، هیچ وقت تا آخر تمامش نمیکرد

هربار هم میپرسیدم چرا نمیخوری؟

میگفت دیگر دوست ندارم... سیر شدم... میلی ندارم...

همان سفارشی که خودش با سلیقه ی خودش انتخاب میکرد...

و چقدر دیر فهمیدم

من هم سلیقه ی او بودم

من هم انتخاب او بودم

و من هم روزی دلش را خواهم زد

و یک روزی از من سیر خواهد شد

و یک آن روز آخر اتفاق افتاد...

حالا میفهمم که چقدر دیر فهمیدم...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

وقتی خواستم سوار اتوبوس بشم

دلم میخواست تنها باشم حتی تو این مکان عمومی

اتوبوس کاملا خالی بود، رفتم آخرین صندلی نشستم و منتظر شدم تا حرکت کنه

دلم گرفته بود ، تو خودم بودم ، به گذشته فکر میکردم و به آینده ای که همه اش خیال پردازی بود

عادت به خیال پردازی زیاد داشتم ولی یکم سرد شدم یا بهتر بگم خسته شدم

قبلا که بود غرق در رویای زندگی با اون بودم

حالا که رفته به خیال پردازی های زندگی با اون که فکر میکنم دلم میگیره و سرد میشم از رویاپردازی دیگه ای برای آینده خودم....

هر دقیقه که میگذشت تعداد سرنشین های اتوبوس بیشتر میشد

(ادامه در ادامه مطلب)

  • علی رجبی

این "ذهن" ، "آروم" نمی شود دیگر

این "حال" ، "شاد" نمی شود دیگر

این "درد" ، "خوب" نمی شود دیگر

این "شب" ، "روز" نمی شود دیگر

""این دل ، دل نمی شود دیگر"

از وقتی رفتی 

از کنار و پیشم...

#علی_رجبی

  • علی رجبی