علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

تک تک واژگان هر شعری ،
عشقی را بروز میدهند
که نویسنده اش
هنوز هم عاشق است...

پ ن : نظرات شما دوستان عزیز
قوت قلبی ست از جانب قلب مهربانتان
ما را از این مهربانی بی بهره نگذارید...

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلخون» ثبت شده است

شب ها را میخوابم در نبودت

غصه ای نیست شب ها 

که رفته ای و نمانده ای و تنها شده ام این روزها

هرشب که خاطره های تو به ذهنم حمله ور میشود

جمله ای به دلم میگویم که آرام میگیرد...

"اندکی صبر

وقت سحر نزدیک است"

و همین جمله آتشی خاموش میکند در دلِ سوخته و سوزانم

که آرام و ساکت و بی صدا میخوابد این دل بی قرارم 

میخوابد به امید دیدارت

در فردا و صبحی دیگر...

هر صبح اما

داستان فرق میکند

تا بیدار میشود نام تو را میخواند

به دنبال تو این خانه ی متروکه را قدم میزند

برای یافتن تو ، کل شهر را خبردار میکند...

مگر آرام میگیرد این دل بی زبان و نفهمم

دیگر هیچ حرف و هیچ جمله ای رامش نمیکند...

حق دارد !!

سحر شده است و 

  • علی رجبی

امشب

دلم با نبودت کنار نیامد

بهانه ی تو را دارد

خودت که نمیخوانی و قصد آمدنی هم که نداری

لااقل بگذار من بیایم

به خواب راحت و آرامی که بعد از رفتنت داری...

بیایم که فقط تو را ببینم

تا این دل کمی آرام بگیرد...

اگر آمدم اما

اندکی خنده نثار این دل بیچاره ی بیمارم کن

بخند تا که خندان شود این دل بی جان و جانانم

بخند تا بمانم تا ابد در خواب خندانت

بمانم تا دیگر صبحی نبینم

بمانم همانجا 

محو تماشای جانان و جانم

بمانم که در این دنیا

بی تو زنده ماندن

دیگر محال است...

#علی_رجبی

  • علی رجبی