علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

تک تک واژگان هر شعری ،
عشقی را بروز میدهند
که نویسنده اش
هنوز هم عاشق است...

پ ن : نظرات شما دوستان عزیز
قوت قلبی ست از جانب قلب مهربانتان
ما را از این مهربانی بی بهره نگذارید...

طبقه بندی موضوعی

۱۳۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

"در من انگار کسی در پی انکار من است"
یک نفر در دل من سخت طلبکار من است 
در درون سر من جنگ مخوفیست به پا
پشت این جنگ و جدل قلب وفادار من است
در جهان تک و تنها شدگان گمشده ام
خود من ، این خود تنها شده سربار من است
اعتماد غلط من شده

  • علی رجبی

با من حرف بزن ؛
موسیقی صدای تو در من
دلتنگی را خواب میکند...
بخوان عاشقانه ی "دوستت دارم" را
تا بر روی لبهای تو
"دوستت دارم" را
نت به نت
گام به گام
لب خوانی کنم...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

ما نسل محبوس شده در دایره ی تنهاییم...
به شعاع روشنی از خاطرات
و به مرکزیت یک "او"
در محیطی تاریک 
از گذشته ای نه چندان دور
نه چندان نزدیک
سخت ویران و خوب حیرانیم ؛
خاطرات هرچه شعاعش بیشتر
وسعت دایره ی تنهایی
بیشتر و بیشتر و بیشتر...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

سلام
کاری نداشتم فقط خواستم یادآوری کنم که پاییز برگشت ، همان فصل شیرین کتاب عاشقان ، همانی که تو همیشه منتظرش بودی...
هنوز هیچ کسی آدرس خیابانهای دو نفره ی صبح پاییز را نمیداند،
از لطافت آفتابی که خمیازه کشان چشم باز میکند و میخندد ، از گروه کر گنجشکانی که نشسته بر استیج انار و خرمالو قطعه بهشت را زمزمه کنان تمرین میکنند و نسیم صبحگاهی که تن نیمه عریان پاییز را با عطر آمیخته از سردی شب و گرمی روز نوازش میکند هنوز هیچ کسی باخبر نشده است...
دستش را بگیر و به صبح بزن ، به پیاده روی های دو نفره ، به همان کوچه پس کوچه هایی که تا چشم راه میرود دیوارهای کاه گلی با تاجهای زرد و نارنجی شاه شاخه های درختان دوشادوش هم یکدیگر را بدرقه میکنند ، به همان جای همیشگی قرارهایمان...
به همانجایی که برای اولین بار در بند آغوشم اعتراف کردی دوستم داری و لحظه رهایی از همان بند بود که اقرار کردی دوستم داری...
بهانه نیاور تنبل دوست داشتنی و 

  • علی رجبی

گفتمش
به خدا دوست ات دارم ،
او که نه اما خدا گفت : 
خیلی خوب میدانم...

#علی_رجبی

  • علی رجبی
گذاشتم برود ، بدود
پی اویی که میخواهد و دوست دارد...
نیمه ی راه ، ابتدا یا انتها !
نمیدانم کجا بود که از خستگی ایستاد
از حرکت افتاد ،
قلبی که امیدوار به دیدار
شتابان 
می شتافت...
#علی_رجبی
  • علی رجبی

ناگهان برگرد و
سر زده بیا !
چون آفتاب حین باران ؛
تنها اینگونه آمدن ست که غبار رفتنت را
در آسمان چشمان بارانی ام
میشوید و میزداید و پاک میکند...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

خسته ام ، خسته تر از آنکه ''نرو...لطفا باش...''
رفتنت میزند از دور به دل زخم و خراش
.
خسته از ''من'' ، ''تو'' و این جاده ی تا ''ما'' رفتن
پیچ آشتی و خم قهر و خطر.... گاز ، یواش
.
خسته از عشق ، از این لذت توام با درد
سحر در سینه که رازش نشده هرگز فاش
.
خسته از نقشه کشیدن ، نرسیدن به تو باز
خسته از حسرت خفته 

  • علی رجبی

دوستت دارم
چون ابلیس خدا را !
که غیر از تو کسی نیست
لایق صد سجده ی در ثانیه ی
این قلب عاشق...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

در نظرم چه ساده بودند آنهایی که روی عکسهای آن ''یک نفرشان'' همیشه حساس بودند
و چه ابلهانه پشت گوشی ، کیف پولی و حتی جیبی تکه عکسی از همان ''یک نفر''
همیشه همراه داشتند...
و حالا سالهاست با قابی آویخته بر دیوار اتاقم ،
که در آن ''یک نفرم'' میخندد
که در آن خیره به من میخندد
که مرا میبوسد
که همان ''یک نفرم'' دوستم دارد ؛
حرف میزنم ، فکر میکنم ، نفس میکشم ، میخوابم و بیدار میشوم....
و حالا که چه ساده از آسمان شبهایم دقیقه دقیقه خاطراتش قطره قطره میبارد و چه ابلهانه ادامه ی روزهای نبودش را دست در دست عکس همان یک نفرم قدم میزنم...

#علی_رجبی

  • علی رجبی