علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

تک تک واژگان هر شعری ،
عشقی را بروز میدهند
که نویسنده اش
هنوز هم عاشق است...

پ ن : نظرات شما دوستان عزیز
قوت قلبی ست از جانب قلب مهربانتان
ما را از این مهربانی بی بهره نگذارید...

طبقه بندی موضوعی

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل» ثبت شده است

"در من انگار کسی در پی انکار من است"
یک نفر در دل من سخت طلبکار من است 
در درون سر من جنگ مخوفیست به پا
پشت این جنگ و جدل قلب وفادار من است
در جهان تک و تنها شدگان گمشده ام
خود من ، این خود تنها شده سربار من است
اعتماد غلط من شده

  • علی رجبی

خسته ام ، خسته تر از آنکه ''نرو...لطفا باش...''
رفتنت میزند از دور به دل زخم و خراش
.
خسته از ''من'' ، ''تو'' و این جاده ی تا ''ما'' رفتن
پیچ آشتی و خم قهر و خطر.... گاز ، یواش
.
خسته از عشق ، از این لذت توام با درد
سحر در سینه که رازش نشده هرگز فاش
.
خسته از نقشه کشیدن ، نرسیدن به تو باز
خسته از حسرت خفته 

  • علی رجبی

دوستت دارم
چون ابلیس خدا را !
که غیر از تو کسی نیست
لایق صد سجده ی در ثانیه ی
این قلب عاشق...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

تمام زندگی یک آدم همیشه تنها
در دو روز خلاصه میشود...
روزی که او آمد و
روزی که او رفت...
مابقی روزها فقط مرور خاطرات است...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

دنیا را آب اگر برد ، باکی نیست
بگذارید تماما آبش کند ؛
من مدتهاست
در اقیانوس آرام تنهایی خویش
دست و پا زنان
از هر ساحل آشنایی
دور میشوم ،
دور...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

بخند عشق جان
بخند که باغ یخ زده و خشک این فصل زندگانی ام
با رویش شکوفه های سرخگون ات
دوباره جان گیرد...
بخند که پیچش صدای لهجه دار زیبای ات
در امتداد پرچین های فصل زرد و پژمرده ی تنهایی ام
بهار می آفریند...
بخند گل جان
بخند که چمنزار انتظار ام
به غنچه های رز
به عطر معطر حضور دوباره ی تو
محتاجانه محتاج است...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

زمستان ، بازار گرم جیب های خالی...
برای آنهایی که دیگر توانی برای در دست داشتن دستهایش ندارند ؛
برای آنهایی که درگیرند در گیر و دار جادوی ابدی چشمهایش ؛
برای من ، تو ، ما و تمام آنهایی که قایق رویاشان در مسیر شناخته ترین سرزمین ناشناخته ، عشق ، لابه لای مرداب تنهایی به گل نشسته...
زمستان , فصل جدیدی از ادامه ی تکرار روزهای تنهایی...
#علی_رجبی

  • علی رجبی

لحظه ای آمد کنارم ، سرخ شد رخسار من

پلک بستم ، باز کردم ... شد یک آن دلدار من


مات و مبهوتِ صدایش چون پرنده در قفس

ذهن من شد حبس در آوازِ نرمِ سار من


با نگاهش کرد ویران هرچه نامش عقل بود

دل درفشِ عشق بالا برد و شد مختار من


عقل و هوشم خفت در تابِ بلند گیسِ او

دولتی در خواب و او در حال استعمار من


اتهام قتل عمدِ عقل خورده بر دلم

"دوستت دارم" شده تکرار هر اقرار من

  • علی رجبی

قرار بود تمام این نوشته ها غزل باشد

وزن و قافیه را بنویسم 

تا غزلی ردیف عشق تو باشد

ولی...

اَمان از این ولی ها و اَماها و اِی کاش ها

که هرچه خوب است را خراب میکند...

خواستم بگویم که عشقت شاعرم کرد

دیدم که رفتنت 

هرچه عشق و شعر و غزل بود را

سپید که هیچ

سیاه کرده است...

#علی_رجبی

  • علی رجبی