نه شبی ماند برای خواب
نه روزی برای خیال
نه حتی دلی برای دوست داشتن دیگران...
این بود ، تمام آنچه نبودت
بر سر من و این دل
آورد...
#علی_رجبی
- ۰ نظر
- ۰۶ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۱۸
نه شبی ماند برای خواب
نه روزی برای خیال
نه حتی دلی برای دوست داشتن دیگران...
این بود ، تمام آنچه نبودت
بر سر من و این دل
آورد...
#علی_رجبی
شب ها را میخوابم در نبودت
غصه ای نیست شب ها
که رفته ای و نمانده ای و تنها شده ام این روزها
هرشب که خاطره های تو به ذهنم حمله ور میشود
جمله ای به دلم میگویم که آرام میگیرد...
"اندکی صبر
وقت سحر نزدیک است"
و همین جمله آتشی خاموش میکند در دلِ سوخته و سوزانم
که آرام و ساکت و بی صدا میخوابد این دل بی قرارم
میخوابد به امید دیدارت
در فردا و صبحی دیگر...
هر صبح اما
داستان فرق میکند
تا بیدار میشود نام تو را میخواند
به دنبال تو این خانه ی متروکه را قدم میزند
برای یافتن تو ، کل شهر را خبردار میکند...
مگر آرام میگیرد این دل بی زبان و نفهمم
دیگر هیچ حرف و هیچ جمله ای رامش نمیکند...
حق دارد !!
سحر شده است و
ه خوابم به خیالم گاهی اوقات
تو نیا
روز و شب وقت خلوت به سراغم
تو نیا...
بگذر از من تا که ببینم طعم تنهایی
چیست
همانی که بود و
دیگر از آن خبری نیست...
بگذر از من