پی اویی که میخواهد و دوست دارد...
نیمه ی راه ، ابتدا یا انتها !
نمیدانم کجا بود که از خستگی ایستاد
از حرکت افتاد ،
قلبی که امیدوار به دیدار
شتابان
می شتافت...
- ۰ نظر
- ۰۵ دی ۹۷ ، ۱۳:۱۲
تمام زندگی یک آدم همیشه تنها
در دو روز خلاصه میشود...
روزی که او آمد و
روزی که او رفت...
مابقی روزها فقط مرور خاطرات است...
#علی_رجبی
نوشته بود
"من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم
که سرنوشت درختان باغمان تبر است"
مینویسم
من از تنه ی تنومند درختان باغمان فهمیدم
تا زندگی هست
باید زندگی کرد...
#علی_رجبی
بهم گفتند تو که اصلا تا حالا نماز نخوندی
روزه هم که هیچ وقت نگرفتی
تا گیر هم نیفتی، دعا نمیکنی
پس چرا اینقدر از خدا میگی؟؟
چرا اینقدر دلت خوشه به خدا و چیزی که اصلا شاید نباشه...؟؟
خیلی راحت و ساده میگم
بوسه های او را دوست میدارم...
هم شیرین است و هم تند و تلخ
تا لب از او جدا نکنم ، لب از لبم برنمیدارد
همیشه همراهم هست
چه در خوشحالی هایم و چه در ناراحتی هایم
هم قدم و همراه قدم زدن هایم هست
با من آهنگ گوش میدهد ، همان آهنگی که من گوش میدهم...
فکر کنم دوباره عاشق شده ام...!!
ولی اینبار فقط به خاطر وفادر بودنش هست که او را میخواهم...
آخر میدانی
نوشته بودند
زن ها می بخشند ولی فراموش نمیکنند
مردها نمی بخشند ولی فراموش میکنند
شما بخوانید
جنسیت مهم نیست
آدم های احساساتی
می بخشند ولی فراموش نمیکنند...
آدم های بی احساس
نمی بخشند ولی فراموش میکنند...
#علی_رجبی
عشق مثل یک انسان در زندگی شماست
میتواند عمیق باشد مثل حضور پدر مادر خواهر برادر
میتواند صمیمی باشد مثل یک دوست
میتواند لحظه ای باشد مثل عبور یک رهگذر
عشق واقعی را نمیشود فراموش کرد!!
لحظه ای به نبود پدر مادر خواهر برادر فکر کنید...
نبود آنها را تا آخر عمر میشود فراموش کرد؟؟؟ خاطراتی که شما با خانواده داشتید تا آخرین روز زندگی با خود همراه دارید
قدر این عشق های واقعی را بدانید
عشق هایی که نه تنها در یک ماه...
نه تنها در 6 ماه...
(ادامه در ادامه مطلب)
وقتی خواستم سوار اتوبوس بشم
دلم میخواست تنها باشم حتی تو این مکان عمومی
اتوبوس کاملا خالی بود، رفتم آخرین صندلی نشستم و منتظر شدم تا حرکت کنه
دلم گرفته بود ، تو خودم بودم ، به گذشته فکر میکردم و به آینده ای که همه اش خیال پردازی بود
عادت به خیال پردازی زیاد داشتم ولی یکم سرد شدم یا بهتر بگم خسته شدم
قبلا که بود غرق در رویای زندگی با اون بودم
حالا که رفته به خیال پردازی های زندگی با اون که فکر میکنم دلم میگیره و سرد میشم از رویاپردازی دیگه ای برای آینده خودم....
هر دقیقه که میگذشت تعداد سرنشین های اتوبوس بیشتر میشد
(ادامه در ادامه مطلب)
گفت:
تموم شد
برو برس به زندگیت
بغض کردم...
گفتم :
"زندگیم" تو هستی
که نمیزاری برسم بهش...
#علی_رجبی
روزها
از پس آن رفتن تو ، می گذرد...
غرق شعر بودیم
بلکه این غم دوری
این حالت روحی ، در گذرد...
شب ها اما
خاطره های با تو بودن
از چشمِ دل من ، می گذرد...
چه سر و سری داری تو با شب های تنهایی من؟!؟!
که شب های بعد تو
در فکر خاطره های تو
آرزوی مرگ بر دل من می گذرد!!!
#علی_رجبی