با من حرف بزن ؛
موسیقی صدای تو در من
دلتنگی را خواب میکند...
بخوان عاشقانه ی "دوستت دارم" را
تا بر روی لبهای تو
"دوستت دارم" را
نت به نت
گام به گام
لب خوانی کنم...
#علی_رجبی
- ۰ نظر
- ۰۵ دی ۹۷ ، ۲۲:۵۷
با من حرف بزن ؛
موسیقی صدای تو در من
دلتنگی را خواب میکند...
بخوان عاشقانه ی "دوستت دارم" را
تا بر روی لبهای تو
"دوستت دارم" را
نت به نت
گام به گام
لب خوانی کنم...
#علی_رجبی
زمین هنوز هم گرد است
آسمان آبی ست
کوه ها دست به سینه
ساکت و آرام نشته اند
دریا لب ساحل را
موج به موج میبوسد
ماه در بزم شبانه ی ستارگان میرقصد
و باد آورده را باد میبرد ،
همه چیز سرجای خودش است...
دیگران میگویند ؛
ورنه بعد تو این دنیای بهم ریخته ی من
هر روز قیامت است...
قیامت...
#علی_رجبی
دوستت دارم
چون ابلیس خدا را !
که غیر از تو کسی نیست
لایق صد سجده ی در ثانیه ی
این قلب عاشق...
#علی_رجبی
در نظرم چه ساده بودند آنهایی که روی عکسهای آن ''یک نفرشان'' همیشه حساس بودند
و چه ابلهانه پشت گوشی ، کیف پولی و حتی جیبی تکه عکسی از همان ''یک نفر''
همیشه همراه داشتند...
و حالا سالهاست با قابی آویخته بر دیوار اتاقم ،
که در آن ''یک نفرم'' میخندد
که در آن خیره به من میخندد
که مرا میبوسد
که همان ''یک نفرم'' دوستم دارد ؛
حرف میزنم ، فکر میکنم ، نفس میکشم ، میخوابم و بیدار میشوم....
و حالا که چه ساده از آسمان شبهایم دقیقه دقیقه خاطراتش قطره قطره میبارد و چه ابلهانه ادامه ی روزهای نبودش را دست در دست عکس همان یک نفرم قدم میزنم...
#علی_رجبی
دوباره آسمان بارید!
نمیدانستم خدا هم خاطره ی امروز رفتنت را
به خاطر دارد...
#علی_رجبی
زمستان ، بازار گرم جیب های خالی...
برای آنهایی که دیگر توانی برای در دست داشتن دستهایش ندارند ؛
برای آنهایی که درگیرند در گیر و دار جادوی ابدی چشمهایش ؛
برای من ، تو ، ما و تمام آنهایی که قایق رویاشان در مسیر شناخته ترین سرزمین ناشناخته ، عشق ، لابه لای مرداب تنهایی به گل نشسته...
زمستان , فصل جدیدی از ادامه ی تکرار روزهای تنهایی...
#علی_رجبی
تو را بی پشیمانی
بی انصراف
تو را بی ترس از اشتباه
بی تصور پایان راه ،
تو را چون سفری بی بازگشت به مریخ
تو را با هیجانی ماندگار
با ذوق و اشتیاقی بی انتها
تو را با تمام احساس آدمِ عاشقِ حوا
تو را
لحظه ای آمد کنارم ، سرخ شد رخسار من
پلک بستم ، باز کردم ... شد یک آن دلدار من
مات و مبهوتِ صدایش چون پرنده در قفس
ذهن من شد حبس در آوازِ نرمِ سار من
با نگاهش کرد ویران هرچه نامش عقل بود
دل درفشِ عشق بالا برد و شد مختار من
عقل و هوشم خفت در تابِ بلند گیسِ او
دولتی در خواب و او در حال استعمار من
اتهام قتل عمدِ عقل خورده بر دلم
"دوستت دارم" شده تکرار هر اقرار من
به راه افتادن پاهایت
خیابان پشت خیابان زیر ذره بین آفتاب سر به زیر به دنبال کاشی های پیاده روها ، میروی تا که روشن شود اجاق کفش ها تا که خسته شود کاشی های خیابان...
سیصد و چهار ،سیصد و پنج ،سیصد و شش ...
گوشه ای می نشینی تا که آب شود بخار
عجیب نیست؟؟
فصل عاشقان
مهرش سرد است و آسمانش گریان...
هوایش غمگین و درختانش رو به ارتحال...
نمیدانم!!!!
حال عاشقان چون پاییز و خزان بغض آلود است
یا که پاییز و خزان همچون عاشقان
مجنون است...
#علی_رجبی