با من حرف بزن ؛
موسیقی صدای تو در من
دلتنگی را خواب میکند...
بخوان عاشقانه ی "دوستت دارم" را
تا بر روی لبهای تو
"دوستت دارم" را
نت به نت
گام به گام
لب خوانی کنم...
#علی_رجبی
- ۰ نظر
- ۰۵ دی ۹۷ ، ۲۲:۵۷
با من حرف بزن ؛
موسیقی صدای تو در من
دلتنگی را خواب میکند...
بخوان عاشقانه ی "دوستت دارم" را
تا بر روی لبهای تو
"دوستت دارم" را
نت به نت
گام به گام
لب خوانی کنم...
#علی_رجبی
دوستت دارم
چون ابلیس خدا را !
که غیر از تو کسی نیست
لایق صد سجده ی در ثانیه ی
این قلب عاشق...
#علی_رجبی
در نظرم چه ساده بودند آنهایی که روی عکسهای آن ''یک نفرشان'' همیشه حساس بودند
و چه ابلهانه پشت گوشی ، کیف پولی و حتی جیبی تکه عکسی از همان ''یک نفر''
همیشه همراه داشتند...
و حالا سالهاست با قابی آویخته بر دیوار اتاقم ،
که در آن ''یک نفرم'' میخندد
که در آن خیره به من میخندد
که مرا میبوسد
که همان ''یک نفرم'' دوستم دارد ؛
حرف میزنم ، فکر میکنم ، نفس میکشم ، میخوابم و بیدار میشوم....
و حالا که چه ساده از آسمان شبهایم دقیقه دقیقه خاطراتش قطره قطره میبارد و چه ابلهانه ادامه ی روزهای نبودش را دست در دست عکس همان یک نفرم قدم میزنم...
#علی_رجبی
تو را بی پشیمانی
بی انصراف
تو را بی ترس از اشتباه
بی تصور پایان راه ،
تو را چون سفری بی بازگشت به مریخ
تو را با هیجانی ماندگار
با ذوق و اشتیاقی بی انتها
تو را با تمام احساس آدمِ عاشقِ حوا
تو را
مثلا شرط بسته باشیم هرکه برد هرچه خواست...
دقیقه 90 باشد که تیمم گل آخر را بزند...
اَخم کنی و فحش هایت را شروع کنی
یکی به خودت و یکی به تیمم
یکی به من و یکی به تیمت...
آخ که چه شیرین است عصبانیت هایت
من بخندم و تو غر بزنی...
من باز بخندم و تو باز فحشم بدهی...
با اَخم و قهر بگویی شرطت
بگویم
"بوسه ای در آغوش بی اعصابت..."
#علی_رجبی
میبینی جانم
نمیشود..!!
نمیشود چیزی را که سالها به نام کسی ست را
به راحتی به نام دیگری زد...
فکرش را بکن
آن چیز "دل من" باشد که یک عمر
به "نام تو" سند خورده باشد...
به همین خلیج تا ابد فارس قسم
محال است شدنش...
#علی_رجبی
هزار شب قصه بافتی تا بگویی
عاشق و دلباخته و مجنون و دلدار منی ؛
تا یکمین روز
پس از آن هزاره ی شب ، بروی
تا بگویی قصه هایت همگی
فانتزی بود و دروغ و ساختگی ؟؟!!
#علی_رجبی
دوست داشتن
تکراری ست قدیمی...
هرکه فهمید حال دل را
حرف سکوت را
کلام چشم را ،
با دل و جان
هم عاشقش باش
هم معشوقه و دلدار...
#علی_رجبی
سکانس آخر پاییز بود
برای چندمین بار تکرار می شد ، بار دهم یا شایدم نُهم...
هربارش بازیگری جدید روبروی من باید هنرش را نشان میداد، هنر عاشقانه ی یک دلبر را...
کارگردان برداشت را فریاد زد ، نشسته بودم روی همان نیمکت همان پارک قدیمی به تنهایی و در فکری عمیق...
به سمتم می آمد ، برعکس بازیگران قبلی صدای پایی نمی آمد ، ساده قدم برمیداشت ، ساده تیپ زده بود ، چهره ای خالی از آرایش اما زیبا داشت ، ساده میخندید و خیلی ساده به هر دلی راه می یافت...
خیره به چهره ی سر به زیرش نزدیکم شد و با سیمایی خندان با صدایی عزیز و لطیف و دلربا سلامم کرد...
عوامل فیلم و کارگردان ذوق زده از این رویارویی جدید که یقینا سکانس آخر پاییز را رقم خواهد زد
حواسم پرت خنده هایش شد
دلم به چال گونه هایش افتاد...
چه حواس پرتی شیرینی
عجب سقوط زیبایی...
#علی_رجبی