نه شبی ماند برای خواب
نه روزی برای خیال
نه حتی دلی برای دوست داشتن دیگران...
این بود ، تمام آنچه نبودت
بر سر من و این دل
آورد...
#علی_رجبی
- ۰ نظر
- ۰۶ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۱۸
نه شبی ماند برای خواب
نه روزی برای خیال
نه حتی دلی برای دوست داشتن دیگران...
این بود ، تمام آنچه نبودت
بر سر من و این دل
آورد...
#علی_رجبی
امشب
دلم با نبودت کنار نیامد
بهانه ی تو را دارد
خودت که نمیخوانی و قصد آمدنی هم که نداری
لااقل بگذار من بیایم
به خواب راحت و آرامی که بعد از رفتنت داری...
بیایم که فقط تو را ببینم
تا این دل کمی آرام بگیرد...
اگر آمدم اما
اندکی خنده نثار این دل بیچاره ی بیمارم کن
بخند تا که خندان شود این دل بی جان و جانانم
بخند تا بمانم تا ابد در خواب خندانت
بمانم تا دیگر صبحی نبینم
بمانم همانجا
محو تماشای جانان و جانم
بمانم که در این دنیا
بی تو زنده ماندن
دیگر محال است...
#علی_رجبی
آینه هم خندید
موی سپید و چهره ی جوانم را که دید
شرح حال گفتم و چهره و مو ،
همه شد نیست و ناپدید...
خرد شد
تکه تکه شد
چیزی از آن آینه ی خندان نماند باقی ...
به گمانم گذشته ی منِ پیر جوان
از درون شکست داد آینه ی سربی را...
ببین
آینه خندان هم تاب نیاورد
آنچه که رفتنت
بر سر من دلشکسته
آورد...
#علی_رجبی