گفت بس است
شعرِ تو سنگین ست
غمِ این اشعارت
دردِ بی درمان ست...
خندیدم و گفتم
تو چه میدانی؟؟
از من
از منِ عاشق...
به حرف آمد
چشم گریانش ،
تو چه میدانی؟؟
از رفتنِ معشوقه یِ یک عاشق...
حالت بارش چشمانش
نحوه ی گفتن حرفهایش
یادم انداخت مرا
روزی که شدم بی دل و دلدار
روزی که مرا
حال مرا
گریه بود و گریه بود و گریه بود...
روزِ رفتنِ معشوقه یِ یک ، عاشق بود...
خنده ام ساکت شد
گریه اش آرام شد
درد بی درمان را
عاشق بی یار را
دل بی دلدار را
آدم تنها را
درد و دل ،
درمان شد...
#علی_رجبی
- ۰ نظر
- ۰۸ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۴۷