پی اویی که میخواهد و دوست دارد...
نیمه ی راه ، ابتدا یا انتها !
نمیدانم کجا بود که از خستگی ایستاد
از حرکت افتاد ،
قلبی که امیدوار به دیدار
شتابان
می شتافت...
- ۰ نظر
- ۰۵ دی ۹۷ ، ۱۳:۱۲
ناگهان برگرد و
سر زده بیا !
چون آفتاب حین باران ؛
تنها اینگونه آمدن ست که غبار رفتنت را
در آسمان چشمان بارانی ام
میشوید و میزداید و پاک میکند...
#علی_رجبی
دوباره آسمان بارید!
نمیدانستم خدا هم خاطره ی امروز رفتنت را
به خاطر دارد...
#علی_رجبی
دنیا را آب اگر برد ، باکی نیست
بگذارید تماما آبش کند ؛
من مدتهاست
در اقیانوس آرام تنهایی خویش
دست و پا زنان
از هر ساحل آشنایی
دور میشوم ،
دور...
#علی_رجبی
گمان می بردم
که دوران تیره و تار حاکمان ظالم
گذشته است...
تا که شب را
دور از تو
زیر بار ظلم رفتنت
تیره تر از گذشته می بینم...
#علی_رجبی
عجب مسافتی...
تاب و توانم را گرفته و لب تشنه ام
سحر تا افطار را میگویم!!
سحر جدایی از تو
افطار دیدار دوباره ی تو
خسته و درمانده ام
خسته ی دوری از تو...
تشنه ام
تشنه ی بوسه بر لبان تو...
اندکی کوتاه بیا بانو
این مسافت را کوتاه کن
بیا و افطار مهمانم کن
با صدایت ربنای افطارم باش
با خنده هایت اذان افطارم باش
با بوسه بر لبانت روزه ام باز کن
با دیدن چشمانت غرق در نمازم کن
با ماندنت ...
نرو
بمان و شیرینی این سفره ی افطارم باش...!
#علی_رجبی