هر از گاهی که ذهنم
راهش را اشتباه میرود
فکرم
به درون جای خالی بعد از رفتنش
سقوط میکند...
جای دست و پایم ،
دلم از درون میشکند و
تکه تکه میشود...
تا که یادم به یادش می افتد
دلم
دل تکه تکه شده ام
گرفتار عمیق ترین حفره ی دنیا میشود...
"نبودنش"...
جای داد و فریاد و آه و فغانی از درد
سکوت میکنم
سکوتی به سردی اولین فرود برگ فصل تنهایی
سکوتی که اگر شکسته شود
جای نجات ، نابودم میکند...
دست روی دلم میگذارم و در همان حفره میمانم...
جای گریه ، میخندم
نه از زخمی که بعد از رفتنش در دل جا مانده است
از یادش
خنده هایش
موهایش
لبهایش...
باز هم بگویم از دلیل خنده هایم یا که کافی ست؟؟
به گمانم که از زیاد هم زیاد تر است
برای آدمی چون من
که هنوز هم عاشقش باشد...
#علی_رجبی
- ۰ نظر
- ۰۹ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۵۶