گفتمش
به خدا دوست ات دارم ،
او که نه اما خدا گفت :
خیلی خوب میدانم...
#علی_رجبی
- ۰ نظر
- ۰۵ دی ۹۷ ، ۱۳:۱۵
گفتمش
به خدا دوست ات دارم ،
او که نه اما خدا گفت :
خیلی خوب میدانم...
#علی_رجبی
زمستان ، بازار گرم جیب های خالی...
برای آنهایی که دیگر توانی برای در دست داشتن دستهایش ندارند ؛
برای آنهایی که درگیرند در گیر و دار جادوی ابدی چشمهایش ؛
برای من ، تو ، ما و تمام آنهایی که قایق رویاشان در مسیر شناخته ترین سرزمین ناشناخته ، عشق ، لابه لای مرداب تنهایی به گل نشسته...
زمستان , فصل جدیدی از ادامه ی تکرار روزهای تنهایی...
#علی_رجبی
سادگی
جرم بزرگی ست که مجازاتش
نه که مرگ
نه که حبس
بلکه زیست و زندگی
در حصارِ مردمانِ
بی وجدان ست...
#علی_رجبی
خنده اش ، شفای دلتنگی هایم بود
هنوز هم عکس خنده هایش را دارم ولی
بودنش
خودش
چیز دیگری بود...
نگران احوال پریشانم بود
صدایش مسکن دردهایم بود
هم پای شب بیداری هایم بود...
چشمانش
آخ که چشمانش
معجزه ای از معجزات خلقت بود...
درمان هر دردم را دستش ،
شفابخش بود...
او
تنها یک آدم بود ولی
مرده ای چون مرا با او
همیشه زنده بود...
راستش همین است
تنها طبیبم
تنها و تنها ،
او بود....
#علی_رجبی