قفسی ساخته ام بهر امید
حبس در آن
دل و جان را میزنم بر عشق تاکید
تا رسم سویِ آنی که رسیدن به او هست بعید...
گر بریزد پر و بالم در اسارت
نامم که شاید بنامند
"مجنونی اهل شهادت"
#علی_رجبی
- ۰ نظر
- ۲۱ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۰۱
قفسی ساخته ام بهر امید
حبس در آن
دل و جان را میزنم بر عشق تاکید
تا رسم سویِ آنی که رسیدن به او هست بعید...
گر بریزد پر و بالم در اسارت
نامم که شاید بنامند
"مجنونی اهل شهادت"
#علی_رجبی
بس که افسوسِ اشتباهات تلخم را خورده ام
دلم میسوزد و میگیرد...
عجب تلخ بود
شیرینیِ دروغِ عاشق
بودنش...
#علی_رجبی
هر از گاهی که ذهنم
راهش را اشتباه میرود
فکرم
به درون جای خالی بعد از رفتنش
سقوط میکند...
جای دست و پایم ،
دلم از درون میشکند و
تکه تکه میشود...
تا که یادم به یادش می افتد
دلم
دل تکه تکه شده ام
گرفتار عمیق ترین حفره ی دنیا میشود...
"نبودنش"...
جای داد و فریاد و آه و فغانی از درد
سکوت میکنم
سکوتی به سردی اولین فرود برگ فصل تنهایی
سکوتی که اگر شکسته شود
جای نجات ، نابودم میکند...
دست روی دلم میگذارم و در همان حفره میمانم...
جای گریه ، میخندم
نه از زخمی که بعد از رفتنش در دل جا مانده است
از یادش
خنده هایش
موهایش
لبهایش...
باز هم بگویم از دلیل خنده هایم یا که کافی ست؟؟
به گمانم که از زیاد هم زیاد تر است
برای آدمی چون من
که هنوز هم عاشقش باشد...
#علی_رجبی
می دانم که هر آمدنی ، رفتنی هم دارد...
ولی اگر عاشقش کردی
بمان...!!
با این "معجزه ی ماندن" ست
که هنوز هم میشود "به عشق ایمان آورد"...
بمان و بگذار
این "دین عشق"
هنوز هم باور پذیر باشد...
#علی_رجبی