علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

تک تک واژگان هر شعری ،
عشقی را بروز میدهند
که نویسنده اش
هنوز هم عاشق است...

پ ن : نظرات شما دوستان عزیز
قوت قلبی ست از جانب قلب مهربانتان
ما را از این مهربانی بی بهره نگذارید...

طبقه بندی موضوعی

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان کوتاه» ثبت شده است

به راه افتادن پاهایت

خیابان پشت خیابان زیر ذره بین آفتاب سر به زیر به دنبال کاشی های پیاده روها ، میروی تا که روشن شود اجاق کفش ها تا که خسته شود کاشی های خیابان...

سیصد و چهار ،سیصد و پنج ،سیصد و شش ...

گوشه ای می نشینی تا که آب شود بخار 

  • علی رجبی

عجیب نیست؟؟

فصل عاشقان

مهرش سرد است و آسمانش گریان...

هوایش غمگین و درختانش رو به ارتحال...


نمیدانم!!!!

حال عاشقان چون پاییز و خزان بغض آلود است

یا که پاییز و خزان همچون عاشقان

مجنون است...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

هرچه از آن من بود سد راهش شد تا بماند ؛

این من

این دل

این غرور و احساسم...

سدشکن خوبی بود یا که سد من خوب نبود؟؟؟

#علی_رجبی

  • علی رجبی

بیچاره پاییز!!

برای جبران بی مهری آدمیان

برای دلخوشی دل عاشقان

چه سخت مجبور است 

برای دیگران

 "مهرابان" باشد...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

به آمدن یک روز خوب یقین دارم

آنچه محال است آمدنش ،

آمدن یک شب خوب است...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

تنهایی اگر بد بود

خدا تنها ، نبود...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

سکانس آخر پاییز بود

برای چندمین بار تکرار می شد ، بار دهم یا شایدم نُهم...

هربارش بازیگری جدید روبروی من باید هنرش را نشان میداد، هنر عاشقانه ی یک دلبر را...

کارگردان برداشت را فریاد زد ، نشسته بودم روی همان نیمکت همان پارک قدیمی به تنهایی و در فکری عمیق...

به سمتم می آمد ، برعکس بازیگران قبلی صدای پایی نمی آمد ، ساده قدم برمیداشت ، ساده تیپ زده بود ، چهره ای خالی از آرایش اما زیبا داشت ، ساده میخندید و خیلی ساده به هر دلی راه می یافت...

خیره به چهره ی سر به زیرش نزدیکم شد و با سیمایی خندان با صدایی عزیز و لطیف و دلربا سلامم کرد...

عوامل فیلم و کارگردان ذوق زده از این رویارویی جدید که یقینا سکانس آخر پاییز را رقم خواهد زد 

  • علی رجبی

باید تنها بود

یا که دل شکسته

یا که جفا دیده

تا فهمید

"طلوع"

تا چه حد دلگیر تر و غم انگیز تر از 

"غروب" است...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

دیگر 

کوچ پرستو ها زیبا نیست

آواز بلبل های چمن زار ، آواز نیست...

صبح ها دیگر

جای قدم زدن و حتی خورشید هم 

نیست...

دیگر زمان

زمانه ی اعتماد نیست...

این روزگار

جای من و تو و ما شدن هم 

دیگر نیست...

  • علی رجبی

به درخواست پدرم 

یک امروز ظهر تا عصر را

در مغازه بودم...

هوای گرمی که باعث شده بود

بیرون از مغازه 

گوشه ای به اجبار بنشینم و 

رفت و آمد های آدم ها و خیابان را ببینم...

چند باری شد

آدم هایی که به سمت مغازه می آمدند و باز میگشتند...!!

توقف ماشین ها اطراف مغازه و نگاه کردن به من و ادامه ی حرکتشان...!!

فهمیده بودم

  • علی رجبی