علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

تک تک واژگان هر شعری ،
عشقی را بروز میدهند
که نویسنده اش
هنوز هم عاشق است...

پ ن : نظرات شما دوستان عزیز
قوت قلبی ست از جانب قلب مهربانتان
ما را از این مهربانی بی بهره نگذارید...

طبقه بندی موضوعی

۹۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشقی» ثبت شده است

زن ها حق دارند

حرف یک عمر زندگیست

حق دارند تو را به مردی دیگر

مردی با شرایط مالی بهتر ترجیح بدهند

هرچند عمری با تو بوده اند

هرچند قول و قراری گذاشته باشند

آنها حق دارند...!!

مرد ها هم حق دارند

(ادامه ی متن در ادامه ی مطلب)

  • علی رجبی

مراقب دوستان معشوقه ی خود باشید...

مراقب حسادت دوستان معشوقه ی خود باشید...

آنها از پشت خنجر نمیزنند

بلکه اسلحه ای با تیرهای حسادت پر میکنند و 

منتظر میمانند و منتظر میمانند تا شکافی مابین شما و او رخ دهد

آنجاست که تیر خلاص را به قلب این رابطه میزنند...

در زمان ناراحتی ها دوست ترین دوست او میشوند

در زمان قهرها و دوری ها آیات جدایی را در گوش او تلاوت میکنند...

همان دوستانی که در حالات دیگر از آنها خبری نیست

همان دوستانی که در مواقع احتیاج از آنها خبری نیست...

و چه نمیکنند این دشمنان در پوست دوست...

دشمنانی که حتی نزدیکان خود را قربانی میکنند

و وارد رابطه شما میکنند 

تا رابطه ی شما و معشوقه ی شما نابود شود

مراقب دوستان معشوقه ی خود باشید...

مراقب حرفها و رفتارهای دوستان معشوقه ی خود باشید...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

نشستم روی همان نیمکت آخرین دیدار...

ولی اینبار در شب و تنها

سیگاری بر لب و جستجویی برای آتش

و فکری که غرق در نبود تو بود...

آتشی زیر سیگارم روشن شد

آتشی که شبیه هیچ آتشی نبود...

خیره به رنگهای آتش و مات و مبهوت در زیبایهایش

که صدایی در گوشم گذشت و تکرار شد

صدایی که شبیه هیچ صدایی نبود...

"بکش

بکش که من هم نمیدانستم او بی وفاست

بکش

بکش که من هم نمیدانستم او بی وجدانست

بکش

بکش که من هم نمیدانستم..."

غرق در روشنایی آتش و غوطه ور در صدایی ناآشنا

که سیگارم تا آخر دود شد...

سیگاری که شبیه هیچ سیگاری نبود...

و درد عشقی که پس از خاموشی سیگار باز به سراغم می آمد...

"دردی که شبیه هیچ دردی نبود..."

و

"عشقی که شبیه هیچ عشقی نبود..."

#علی_رجبی

  • علی رجبی

پس از سالهای با "او" بودن

لحظه ی رفتنش فهمیدم

"خودِ او" نخواست...

وقتی که تمام خواسته هایم  "خودِ او"بود...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

روییدی در کویر احساساتم

عطراگین شد فضای باورهایم

گلی بودی در این کویر

خوشرنگ چون لب های سرخت

خوشبو چون عطر موهای پریشانت

سرسبز چون چهره ی زیبایت...

شاد و مسرور از وجود تو

خوشحال و سرمست از عطر خوشبوی تو

می گذراندیم این روزگار را در کنار تو...

تا....

رهگذاری ، گذری انداخت به اطراف احساساتم...

دستی برانداخت بر ساقه ی باورهایم...

(ادامه نوشته در ادامه مطلب)

  • علی رجبی

مادرم میگفت:" مراقب خودت باش

به هرکسی دل نبند

این روزها همه گرگ شده اند"

همانطور که لقمه ای میخوردم لبخند ملیح و ریزی زدم

گفتم:"چشم"

ولی در فکرم به فکرش بودم

میخندیدم که این کجا و بقیه که مادرم میگوید کجا

خوشحال که او حرفایش بوی عشق میدهد

قول هایش مزه ی شیرین رسیدن میدهد

آخر میدانی همه وقتم با او بودم

وقتی که پیشش بودم که بودم وقتی هم نبودم از هر طریقی با هم در ارتباط بودیم و حرف میزدیم

جوری بودیم که انگار همین الان هم باهم زندگی میکنیم

اینقدر که وقتم را با او میگذراندم حتی با مادرم هم در روز حرف نمیزدم... یا حتی پدرم 

آن هم وقتی که کل روز را در خانه بودم

لبخندم همراه فکرم تا آخر غذا همراهم بود...

امروز نشسته ام کنار سفره

موهایم سفید شده

زیر چشمانم کبود و گود 

و حوصله ای که دیگر در وجودم نمانده است

خواستم لقمه ی اول را در دهانم بگذارم که مادرم گفت:

(ادامه داستان در ادامه مطلب)

  • علی رجبی

گفت:

تموم شد

برو برس به زندگیت

بغض کردم...

گفتم :

"زندگیم" تو هستی

که نمیزاری برسم بهش...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

برای فرار از تنهایی عاشق نشید

برای فرار از خانواده عاشق نشید

برای فرار از مشکلات و سختی ها

عاشق نشید...

برای فرار از تکرار مداوم یک تکرار روزانه

عاشق نشید...

این عاشق شدن نیست این وابستگیست

این باختن زندگیست

عشق "زمان "و "مکان" خودش را دارد

درست همان زمان که در دلت

خنده ای ، چشمی ، لبی ، مویی ، صدایی

جا میگیرد و وجودت میشود همان ها...

درست همان مکانی که در وجودت

یک نفر را میبینی که وجودت با وجودش میشود تکمیل...

روزگار میچرخد و میچرخد تا عشق را ببینی و لمس کنی

ولی اگر دیدی رهایش نکن

در هر سن و سالی که هستی 

در هر حال و هوایی که هستی...

عشق یکبار اتفاق می افتد

بعد از آن همه برای فرار از تنهایی و مشکلات و خانواده هست...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

آمد 

تا زندگی تیره و تار مرا

رنگین کند...

همچو رنگین کمان...!!

غافل از اینکه عمر رنگین کمان

لحظاتی بیش نیست...

رفت و

جز سردی و زردی

چیزی در این زندگی ما نماند...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

خورشید هم موقع بیداری 

خوش رنگ و لطیف است...

ولی موقع رفتن 

دلگیر و غم انگیز...!!

هر ساعت یک روز

شدت رنگش در حالت تغییر ...

بنگر به که دل بستی؟؟

نور چشم و شدت سرخی لبش را

به چه باختی؟؟

بر باطن او خیره شو ، نه بر ظاهر آن نور شدید و نامتعادل

که باطن آن روشنگریست و ظاهر او کوری این دیده ی دل

قبل از آنکه به کسی دل تو ببندی

باطن او بین

که پس از حقه ی ظاهر

عمری ، دلگیر و غم انگیز

 تو دربندی

#علی_رجبی

  • علی رجبی