علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

تک تک واژگان هر شعری ،
عشقی را بروز میدهند
که نویسنده اش
هنوز هم عاشق است...

پ ن : نظرات شما دوستان عزیز
قوت قلبی ست از جانب قلب مهربانتان
ما را از این مهربانی بی بهره نگذارید...

طبقه بندی موضوعی

۴۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نامردی» ثبت شده است

بدتر از یک گذشته ی تلخ و 

پر از شکست

آینده ای ست که همان گذشته

دوباره تکرار شود...!!

و چه شکست تلخی ست

اگر خودت

باعث تکرارش باشی...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

جنس عشق را چشیدم و کشیدم...

به بودنش 

به دیدنش

 معتاد شدیم...

بعد رفتنش

در نبودش

خمار شدیم...

ویران شدیم...

بی خواب شدیم...

بیمار شدیم...

تنها شدیم...

چه " آدم سوز" است

عشقی که جنسش بی وفایی ست...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

قرار بود تمام این نوشته ها غزل باشد

وزن و قافیه را بنویسم 

تا غزلی ردیف عشق تو باشد

ولی...

اَمان از این ولی ها و اَماها و اِی کاش ها

که هرچه خوب است را خراب میکند...

خواستم بگویم که عشقت شاعرم کرد

دیدم که رفتنت 

هرچه عشق و شعر و غزل بود را

سپید که هیچ

سیاه کرده است...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

یک کلام میگویم

اینقدر عشق را تفکیک نکنید

نگویید عشق فرهاد ، جان کندن است 

نگویید عاقبت مجنون به جنون رسیدن است

آهای لیلی خوش خط و نگار

آهای شیرین شیرین زبان

لیلی چه کرد؟؟ وقتی مجنون سر به بیابان گذاشت!!

شیرین چه کرد؟؟ وقتی که فرهاد جانش را پای کوه کندن گذاشت!!

آدم اگر آدم بود

حوا هم در کنارش بود

حوا اگر عاشق بود

آدم هم به کنارش عاشق بود...

یا که انتخابت اشتباه بوده و گله ای نیست از بی وفایی اشتباهات

یا که به حد آدم و حوا عاشق نبوده ای که باز هم گله از خود داری

اینقدر عشق را تفکیک نکنید

چرا که هم فرهاد جان داد و هم مجنون

وقتی هم شیرین و هم لیلی

زندگی میکردند و نگاهشان به جان کندن فرهاد و مجنون بود...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

شب ها را میخوابم در نبودت

غصه ای نیست شب ها 

که رفته ای و نمانده ای و تنها شده ام این روزها

هرشب که خاطره های تو به ذهنم حمله ور میشود

جمله ای به دلم میگویم که آرام میگیرد...

"اندکی صبر

وقت سحر نزدیک است"

و همین جمله آتشی خاموش میکند در دلِ سوخته و سوزانم

که آرام و ساکت و بی صدا میخوابد این دل بی قرارم 

میخوابد به امید دیدارت

در فردا و صبحی دیگر...

هر صبح اما

داستان فرق میکند

تا بیدار میشود نام تو را میخواند

به دنبال تو این خانه ی متروکه را قدم میزند

برای یافتن تو ، کل شهر را خبردار میکند...

مگر آرام میگیرد این دل بی زبان و نفهمم

دیگر هیچ حرف و هیچ جمله ای رامش نمیکند...

حق دارد !!

سحر شده است و 

  • علی رجبی

دل به دریا زدن

مگر همان نبود که آمدم و گفتم

دوستت دارم؟؟

پس چرا سر از بیایان در آوردم

وقتی تو را

دست در دست دیگری 

یافتم...؟!؟

#علی_رجبی

  • علی رجبی

به خیالش رنج میکشم از رفتنش...

دیگران هم میپندارند که در نبودش درد میکشم

ولی...

تنها این پاکت سیگار است که میفهمد

واقعا چه میکشم از نبودش...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

میدانی چه می سوزاند دل را؟؟

اینکه هرجا میروم

شعر هر شاعری را میخوانم

نوشته ی هر نویسنده ای را مرور میکنم

همه یک صدا می گویند

اگر عاشقت باشد میماند و هرگز نمی رود...

میسوزم

میسوزم که 

  • علی رجبی

سوی من اگر می آیید

آهسته گام بردارید...

حوالی من

آسمان خون میبارد و زمین

به خرده های شکسته ی دلم شده است تزیین...

مبادا که چشمتان بسوزد و دلتان خون شود...

که مبادا تقصیرش به پای یار دیرینم قفل شود...

گناه رفتنش خود به تنهایی

بار سنگینی ست که به دوش دارد...

راه سفرش را 

دشوار تر از آنی که هست

نکنید...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

حق با پدرم بود

طلب ، گنج است...

اگر جایی طلبی داشتی و تلاش کردی و ندادند

خودت را ناراحت نکن

چرا که طلب ، گنج است

روزی هست که مجبورند حق تو را بدهند

روزی که شاید خیلی ها به آن روز اعتقادی نداشته باشند

ولی 

  • علی رجبی