دلدار من
لحظه ای آمد کنارم ، سرخ شد رخسار من
پلک بستم ، باز کردم ... شد یک آن دلدار من
مات و مبهوتِ صدایش چون پرنده در قفس
ذهن من شد حبس در آوازِ نرمِ سار من
با نگاهش کرد ویران هرچه نامش عقل بود
دل درفشِ عشق بالا برد و شد مختار من
عقل و هوشم خفت در تابِ بلند گیسِ او
دولتی در خواب و او در حال استعمار من
اتهام قتل عمدِ عقل خورده بر دلم
"دوستت دارم" شده تکرار هر اقرار من
خنده اش خاموش کرده در دلم دلشوره ها
چون رزی روییده در قلبِ دلِ شن زار من
شامگاهانیست ماهِ آسمان تاریک است..!!
دوخته خورشید بی شک ، چشم بر سحّار من
ماه من ذاتا درخشان است و سرچشمه ی نور
زین سبب خورشید میچرخد به دورِ یار من
تار مویش ، ماه رویش ، نور چشمش روی هم
برده در دنیای مجنون ریشه ی افکار من
شعرهایم قبل او ویرانه ای تاریک بود
ساخت از من شاعری سودازده معمار من
تا که نامش می شود در جمع جاری ، چشم من
میدهد لو ، عشقِ غیرِ قابلِ انکار من
تا دو مرغ عشق میبینم رها در عشق هم
میدهد دل در هوای عشق او آزار من
تنگ دل باشی خود آزاری خودش حرف دل است
ای دریغ امّا خریداری ندارد کار من
#علی_رجبی
#خاص