گل زندگی
روییدی در کویر احساساتم
عطراگین شد فضای باورهایم
گلی بودی در این کویر
خوشرنگ چون لب های سرخت
خوشبو چون عطر موهای پریشانت
سرسبز چون چهره ی زیبایت...
شاد و مسرور از وجود تو
خوشحال و سرمست از عطر خوشبوی تو
می گذراندیم این روزگار را در کنار تو...
تا....
رهگذاری ، گذری انداخت به اطراف احساساتم...
دستی برانداخت بر ساقه ی باورهایم...
(ادامه نوشته در ادامه مطلب)
چید
آن مایه ی حیاتم را ...
در غم و اندوه نبود تو
در فراق دوری تو
رویید
علفی از جنس سرسبزی و شادی در جای تو...
بی هیچ حس و حالی نظاره بودیم
قد برآورد و گلی داد...
بر ساقه ی گل دستی برانداختیم
چیدیم...
خشکاندیم...
خرد کردیم...
بوییدیم...
سوزاندیم...
کشیدیم...
کشیدیم...
کشیدیم...
تا
دود شد و به هوا رفت...
وجودم در وجودش به هوا رفت...
حبس در نفس هایم فکر تو از سرم بیرون رفت...
غم و غصه ی نبود تو از فکرم بیرون رفت...
در فکر گلی دیگر در فردایی دیگر بر شاخه ای دیگر
شبم آخر ،
به روز رفت...
#علی_رجبی