وقتی خواستم سوار اتوبوس بشم
دلم میخواست تنها باشم حتی تو این مکان عمومی
اتوبوس کاملا خالی بود، رفتم آخرین صندلی نشستم و منتظر شدم تا حرکت کنه
دلم گرفته بود ، تو خودم بودم ، به گذشته فکر میکردم و به آینده ای که همه اش خیال پردازی بود
عادت به خیال پردازی زیاد داشتم ولی یکم سرد شدم یا بهتر بگم خسته شدم
قبلا که بود غرق در رویای زندگی با اون بودم
حالا که رفته به خیال پردازی های زندگی با اون که فکر میکنم دلم میگیره و سرد میشم از رویاپردازی دیگه ای برای آینده خودم....
هر دقیقه که میگذشت تعداد سرنشین های اتوبوس بیشتر میشد
(ادامه در ادامه مطلب)
- ۰ نظر
- ۲۶ دی ۹۶ ، ۱۱:۴۴