به آمدن یک روز خوب یقین دارم
آنچه محال است آمدنش ،
آمدن یک شب خوب است...
#علی_رجبی
- ۰ نظر
- ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۴۰
به آمدن یک روز خوب یقین دارم
آنچه محال است آمدنش ،
آمدن یک شب خوب است...
#علی_رجبی
گمان می بردم
که دوران تیره و تار حاکمان ظالم
گذشته است...
تا که شب را
دور از تو
زیر بار ظلم رفتنت
تیره تر از گذشته می بینم...
#علی_رجبی
نشستم روی همان نیمکت آخرین دیدار...
ولی اینبار در شب و تنها
سیگاری بر لب و جستجویی برای آتش
و فکری که غرق در نبود تو بود...
آتشی زیر سیگارم روشن شد
آتشی که شبیه هیچ آتشی نبود...
خیره به رنگهای آتش و مات و مبهوت در زیبایهایش
که صدایی در گوشم گذشت و تکرار شد
صدایی که شبیه هیچ صدایی نبود...
"بکش
بکش که من هم نمیدانستم او بی وفاست
بکش
بکش که من هم نمیدانستم او بی وجدانست
بکش
بکش که من هم نمیدانستم..."
غرق در روشنایی آتش و غوطه ور در صدایی ناآشنا
که سیگارم تا آخر دود شد...
سیگاری که شبیه هیچ سیگاری نبود...
و درد عشقی که پس از خاموشی سیگار باز به سراغم می آمد...
"دردی که شبیه هیچ دردی نبود..."
و
"عشقی که شبیه هیچ عشقی نبود..."
#علی_رجبی
این "ذهن" ، "آروم" نمی شود دیگر
این "حال" ، "شاد" نمی شود دیگر
این "درد" ، "خوب" نمی شود دیگر
این "شب" ، "روز" نمی شود دیگر
""این دل ، دل نمی شود دیگر"
از وقتی رفتی
از کنار و پیشم...
#علی_رجبی
روزها
از پس آن رفتن تو ، می گذرد...
غرق شعر بودیم
بلکه این غم دوری
این حالت روحی ، در گذرد...
شب ها اما
خاطره های با تو بودن
از چشمِ دل من ، می گذرد...
چه سر و سری داری تو با شب های تنهایی من؟!؟!
که شب های بعد تو
در فکر خاطره های تو
آرزوی مرگ بر دل من می گذرد!!!
#علی_رجبی