تمام زندگی یک آدم همیشه تنها
در دو روز خلاصه میشود...
روزی که او آمد و
روزی که او رفت...
مابقی روزها فقط مرور خاطرات است...
#علی_رجبی
- ۰ نظر
- ۰۴ دی ۹۷ ، ۲۳:۱۸
تمام زندگی یک آدم همیشه تنها
در دو روز خلاصه میشود...
روزی که او آمد و
روزی که او رفت...
مابقی روزها فقط مرور خاطرات است...
#علی_رجبی
دنیا را آب اگر برد ، باکی نیست
بگذارید تماما آبش کند ؛
من مدتهاست
در اقیانوس آرام تنهایی خویش
دست و پا زنان
از هر ساحل آشنایی
دور میشوم ،
دور...
#علی_رجبی
بخند عشق جان
بخند که باغ یخ زده و خشک این فصل زندگانی ام
با رویش شکوفه های سرخگون ات
دوباره جان گیرد...
بخند که پیچش صدای لهجه دار زیبای ات
در امتداد پرچین های فصل زرد و پژمرده ی تنهایی ام
بهار می آفریند...
بخند گل جان
بخند که چمنزار انتظار ام
به غنچه های رز
به عطر معطر حضور دوباره ی تو
محتاجانه محتاج است...
#علی_رجبی
زمستان ، بازار گرم جیب های خالی...
برای آنهایی که دیگر توانی برای در دست داشتن دستهایش ندارند ؛
برای آنهایی که درگیرند در گیر و دار جادوی ابدی چشمهایش ؛
برای من ، تو ، ما و تمام آنهایی که قایق رویاشان در مسیر شناخته ترین سرزمین ناشناخته ، عشق ، لابه لای مرداب تنهایی به گل نشسته...
زمستان , فصل جدیدی از ادامه ی تکرار روزهای تنهایی...
#علی_رجبی
دیگر هیچ انتظاری از هیچ ماه هیچ سالی نیست...
آنکه عاشق بود
عاقبت رفت...
آنکه معشوق بود هم رفت...
آنکه گرم و با معرفت بود
ادعای مرام داشت
خیلی وقت است رفته است...
آنکه زیبا بود و در اصطلاح با دیگران کمی فرق داشت را
هنوز نمیدانم چه وقت
واقعا رفت...
این یکی که را که هیچ کس واقعا از نزدیک ندیده است و نمی شناسد
یا اگر دیده است دیگر نیست که از واقعیت اش بگوید...
اردی"بهشت"...!!!
دل نبند آدم و حوا
حتی این بهشت هم خیلی زود میرود...
خاصیت زندگی ما همین است
هیچ کس نمی آید که واقعا بماند...
هیچ کس صرف فعل "ماندن" را نمیداند...
عذاب واقعی همین بیسوادی ما و این فصل هاست
همین آذر و اسفند و مرداد و فروردین و اردیبهشت و فصل مفصل قسم های او
که فقط "رفتن" را در تقویم ژولیده پولیده ی زندگی من
خط خطی کردند و رفتند...
آری...
جهنم واقعی همین اردی بهشت های بعد از اوست...
#علی_رجبی
تو را بی پشیمانی
بی انصراف
تو را بی ترس از اشتباه
بی تصور پایان راه ،
تو را چون سفری بی بازگشت به مریخ
تو را با هیجانی ماندگار
با ذوق و اشتیاقی بی انتها
تو را با تمام احساس آدمِ عاشقِ حوا
تو را
لحظه ای آمد کنارم ، سرخ شد رخسار من
پلک بستم ، باز کردم ... شد یک آن دلدار من
مات و مبهوتِ صدایش چون پرنده در قفس
ذهن من شد حبس در آوازِ نرمِ سار من
با نگاهش کرد ویران هرچه نامش عقل بود
دل درفشِ عشق بالا برد و شد مختار من
عقل و هوشم خفت در تابِ بلند گیسِ او
دولتی در خواب و او در حال استعمار من
اتهام قتل عمدِ عقل خورده بر دلم
"دوستت دارم" شده تکرار هر اقرار من
بیچاره پاییز!!
برای جبران بی مهری آدمیان
برای دلخوشی دل عاشقان
چه سخت مجبور است
برای دیگران
"مهرابان" باشد...
#علی_رجبی
دقیقا با همان لحن
که در آن حالت مجنون شده ی شب
دور از من
دورتر از من
خوردی به خدایت سوگند
"بی تو من میمیرم
تا ابد
عاشقت میمانم"
به تو من میگویم
در همین حالت دلتنگ شده ی شب
دور از تو
دورتر از آن دوری آن شب
دقیقا
بعد از آن شکست دلم
شکست عهد و پیمانت
"بی تو من
زنده ام اما
زنده ای چون من
مرده است"
به خدایم سوگند
تا ابد
این دل من
عاشق آن شب مجنون شده ی تو
مانده است
یا که میماند..."
#علی_رجبی
اندکی چشم مرا سست شده است
درست است؟؟
شهریور است یا که پاییز و خزان است؟؟
نور آفتاب دلم سرد و
ریزش موی سرم پاییز است...
داغ دل را چه بگویم
که چون تابستان ،
حار و سوزان است...
هرچه دور می نگرم یار نمی بینم
عاشق شده ام ولی
معشوقه ای در کار ، نمی بینم...
چشم من کور ، ببینید شماها
من خزانم ؟؟
یا که فصلم ،
فصل تنهایی و اندوه و
جفا هست؟؟
#علی_رجبی