علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

تک تک واژگان هر شعری ،
عشقی را بروز میدهند
که نویسنده اش
هنوز هم عاشق است...

پ ن : نظرات شما دوستان عزیز
قوت قلبی ست از جانب قلب مهربانتان
ما را از این مهربانی بی بهره نگذارید...

طبقه بندی موضوعی

۱۱۷ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

چندباری مرا دیده بود در خیابان ، کوچه ها ، مغازه ها ؛ شاید تکرارش به ده ها بار میرسید...

مرا یا با همان تیپ درون عکس هایم یا با همان مدل موهای همیشگی ام یا شاید هم استایل راه رفتنم دیده بود ، مرا که دور از در جایی دیگر بودم ، شِبه مرا...

اما من هیچ نمیدیدم کسی را که کمی شبیه او باشد تا که در آن دوری ها او را از نزدیک دیده باشم تا کمی از دلتنگی ام کاسته شود...

هنوز هم نمیبینم کسی را شبیه او ، کسی که بعد از رفتنش کمی مانند او باشد یا حداقل توان راضی کردن دلم را داشته باشد...

نمیدانم یار 

  • علی رجبی

سکانس آخر پاییز بود

برای چندمین بار تکرار می شد ، بار دهم یا شایدم نُهم...

هربارش بازیگری جدید روبروی من باید هنرش را نشان میداد، هنر عاشقانه ی یک دلبر را...

کارگردان برداشت را فریاد زد ، نشسته بودم روی همان نیمکت همان پارک قدیمی به تنهایی و در فکری عمیق...

به سمتم می آمد ، برعکس بازیگران قبلی صدای پایی نمی آمد ، ساده قدم برمیداشت ، ساده تیپ زده بود ، چهره ای خالی از آرایش اما زیبا داشت ، ساده میخندید و خیلی ساده به هر دلی راه می یافت...

خیره به چهره ی سر به زیرش نزدیکم شد و با سیمایی خندان با صدایی عزیز و لطیف و دلربا سلامم کرد...

عوامل فیلم و کارگردان ذوق زده از این رویارویی جدید که یقینا سکانس آخر پاییز را رقم خواهد زد 

  • علی رجبی

به او بگویید دوستش دارم...

زبان مرا ،نوشته هایم را ، حتی شعرهایم را

هیچ نمیفهمد...

نمیدانم ، دوست داشتن کجایش نامفهوم است...

به چه زبانی بگویم ، بنویسم ، بخوانم که بداند دوستش دارم...

بگوییدش عاشقی این گوشه ی شهر دور از او می نویسد

سطر به سطر ، بیت به بیت حتی کلمه به کلمه

که" او را دوستش دارم"...

بگوییدش رسوای پایین و بالای شهر شده است عشقش

بگوییدش مسخره ی کوچه و برزن شده است شعرهایش

بگوییدش که من دوس...

صبر کنید!!!

شما چه؟؟ زبانم را میفهمید؟؟ نوشته هایم را میفهمید؟؟ اصلا عشق را میفهمید؟؟

میفهمید که عشق دیوانه ام کرده است...؟؟

که من هیچ نمیدانستم از شعر ولی عشقش شاعرم کرد..؟؟

اصلا این ها همه هیچ ، شما چه؟؟

دوست داشتن را میفهمید..؟؟

#علی_رجبی

  • علی رجبی

همه مزه های دنیا را چشیده ام

حتی تنهایی

عاشقی

بی وفایی...

فقط مزه ی "ماندن یار" ماند

که مزه مزه کردنش

به دلم ماند...

آخ...

آخ که به یاد یارم

دلم برای بودنش

آب افتاد...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

گفته بودند از هرچه بترسی 

به سرت می آید...

ترس رفتنش را داشتم

به سرم نیامد

ولی دماری از دلم در آورد نماندش

که هرکه و هرچه بگویند

 "دوستت دارم" 

 "عاشقتم"

وصله نمیخورد تکه های خورد شده ی دلم...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

گاهی وقتها که در حالت تنهایی 

بیشتر از همه وقت ها تنها میشوم

به دنبال بهانه هایی میگردم برای شاد بودن

مثلا شب که میشود

به فردای خودم فکر میکنم

به اینکه تا چه ساعتی از ظهر میتوانم بخوابم!!

میدانی

دوره ی من و تو ، بد دوره ای شده است

هرچه باعث شادی ست 

همه هزینه هایی دارد که لعنت کند خدا 

باعث و بانی اش را

ولی مگر از خواب هم شادی ای ارزان تر میتوان یافت؟؟

البته اگر دل و دلتنگی هایم 

مجالی به چشم و ذهنم برای خواب بدهد...

بگذریم

بهانه های شادی زیادند

مثلا 

  • علی رجبی

بخیر شدن شب ها برایم دیگر

محال است

بخیر شدن صبح هم برای خودش 

رویایی شده است...

یک نفر

یک نفر باید فقط پیدا شود

تا "غروب جمعه ام" را 

بخیر کند...

یک نفر که ترجیحا

فقط باید ،

"تو" باشد...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

دقیقا با همان لحن

که در آن حالت مجنون شده ی شب

دور از من

دورتر از من

خوردی به خدایت سوگند

"بی تو من میمیرم

تا ابد

عاشقت میمانم"

به تو من میگویم

در همین حالت دلتنگ شده ی شب

دور از تو

دورتر از آن دوری آن شب

دقیقا

بعد از آن شکست دلم

شکست عهد و پیمانت

"بی تو من

زنده ام اما

زنده ای چون من 

مرده است"

به خدایم سوگند

تا ابد

این دل من

عاشق آن شب مجنون شده ی تو

مانده است

یا که میماند..."

#علی_رجبی

  • علی رجبی

گاهی یک دلیل برای خوشحالی کافی ست

مثلا عید باشد 

پشت هم خنده و شادی بسیار باشد

یا که در جمع رفیقان 

شوخی و شیطنت های دوستانه باشد

مثلا خانواده ات شاد باشد و از شادی انها زندگی برایت شیرین باشد...

اما

  • علی رجبی

اندکی چشم مرا سست شده است

درست است؟؟

شهریور است یا که پاییز و خزان است؟؟

نور آفتاب دلم سرد و

ریزش موی سرم پاییز است...

داغ دل را چه بگویم

که چون تابستان ، 

حار و سوزان است...

هرچه دور می نگرم یار نمی بینم

عاشق شده ام ولی

معشوقه ای در کار ، نمی بینم...

چشم من کور ، ببینید شماها

من خزانم ؟؟

یا که فصلم ، 

فصل تنهایی و اندوه و 

جفا هست؟؟

#علی_رجبی

  • علی رجبی