علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

تک تک واژگان هر شعری ،
عشقی را بروز میدهند
که نویسنده اش
هنوز هم عاشق است...

پ ن : نظرات شما دوستان عزیز
قوت قلبی ست از جانب قلب مهربانتان
ما را از این مهربانی بی بهره نگذارید...

طبقه بندی موضوعی

۵۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متن ادبی» ثبت شده است

قسمِ جانِ من و جانِ خودش خورد

"میمانم..."

قسمِ جانِ خدا خورد

میماند...

جانِ من هیچ

جانِ خودش در خطر است

خدا هم هیچ

روزگار رحمش کند...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

بعد از شکسته شدن دلم ،

تنها شکستی که دلم را

ناامید میکند ،

شکسته شدن چوب خداست...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

خودم بودم ،

با دستان خودم

دلم را 

غرورم را

احساساتم را

حتی قطره قطره اشک چشمانم را

قربانی راهش کردم

بلکه بماند...

نمیدانم

قربانی ام را خدا حلال ندانست

یا که او

آدم قدرنشناسی بود!!!

این همه قربانی کم است مگر؟؟!!

آن هم قربانی کردن غرورم

به دست خودم؟؟

#علی_رجبی

  • علی رجبی

چه فرق دارد که امروز

پنچ تا شنبه باشد

یا که یک جمعه؟!؟

آدمی که دلمرده باشد

یا که یارش کنارش نباشد ،

روزهای هفته 

هر چه باشد یا نباشد

فرقی دیگر

ندارد...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

هر از گاهی که ذهنم 

راهش را اشتباه میرود

فکرم 

به درون جای خالی بعد از رفتنش

سقوط میکند...

جای دست و پایم ،

دلم از درون میشکند و

تکه تکه میشود...

تا که یادم به یادش می افتد

دلم

دل تکه تکه شده ام

گرفتار عمیق ترین حفره ی دنیا میشود...

"نبودنش"...

جای داد و فریاد و آه و فغانی از درد

سکوت میکنم

سکوتی به سردی اولین فرود برگ فصل تنهایی

سکوتی که اگر شکسته شود

جای نجات ، نابودم میکند...

دست روی دلم میگذارم و در همان حفره میمانم...

جای گریه ، میخندم

نه از زخمی که بعد از رفتنش در دل جا مانده است

از یادش

خنده هایش

موهایش

لبهایش...

باز هم بگویم از دلیل خنده هایم یا که کافی ست؟؟

به گمانم که از زیاد هم زیاد تر است

برای آدمی چون من

که هنوز هم عاشقش باشد...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

می دانم که هر آمدنی ، رفتنی هم دارد...

ولی اگر عاشقش کردی

بمان...!!

با این "معجزه ی ماندن" ست

که هنوز هم میشود "به عشق ایمان آورد"...

بمان و بگذار

 این "دین عشق"

هنوز هم باور پذیر باشد...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

یکی را دوست می داشتم و

می دانست...

ولی افسوس...

افسوس که دوست داشتن را 

عشق را

خواستن را

هیچ کدام نمیدانست...


#علی_رجبی

  • علی رجبی

چیزی به غروب جمعه نمانده است...

 در این غروب دلگیر جمعه

قصد آمدنی ، نداری؟؟

این جمعه هم در گذر است و به دنبالش عمر من...

می ترسم

می ترسم

می ترسم روزی قصد آمدن کنی

که همان روز بنویسند بر سر کوچه ی بن بست عاشقان

در انتظار طلوع آمدنش

برای رسیدن به وصال یارش

خیره به غروب جمعه

این فرهادِ مجنون نیز

درگذشت...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

قصد کرده ام

دهخدا را از ابتدا تا آخرین جلدش بخوانم

مرور کنم تک تک واژگان را

بفهمم معنی کلمات را...

میخواهم واژه ای بیابم تا توصیف کند

عشقی را که واقعا عشق باشد...!!

عشقی که صرف فعلش ماندن

قیدش دوطرفه بودن

صفتش مهر و محبت

فاعلش به جای من و تو

ما باشد...

عشقی که از او در آن خبری نباشد...

به راستی

چیره گردیدن دوستی بر کسی 

معنای واقعی عشق است؟؟

یا که تعلق قلب به کسی...؟؟

اصلا

کسی میداند که دهخدا را عشقی بوده است؟؟

یا که نه...؟؟

ما را باش

یکبار اشتباه کردیم و از نا بلدش عشق را خواستیم

حال باز هم در حال اشتباهیم...!!

ما را چه به جلد های زخیم و کلفت دهخدا

عشق را در همین غزل های شهریار

خواهیم جست...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

تو را پیامبرش خواندم

وقتیکه عشق را دین دیدم...

پرستیدم 

نکو داشتم

وقتیکه به تو و این دین روی آوردم

ولی حیف

وقت کفر فهمیدم

کلام راست تو و این دین

همه دروغ بود و دروغ بود و دروغین

#علی_رجبی

  • علی رجبی