قفسی ساخته ام بهر امید
حبس در آن
دل و جان را میزنم بر عشق تاکید
تا رسم سویِ آنی که رسیدن به او هست بعید...
گر بریزد پر و بالم در اسارت
نامم که شاید بنامند
"مجنونی اهل شهادت"
#علی_رجبی
- ۰ نظر
- ۲۱ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۰۱
قفسی ساخته ام بهر امید
حبس در آن
دل و جان را میزنم بر عشق تاکید
تا رسم سویِ آنی که رسیدن به او هست بعید...
گر بریزد پر و بالم در اسارت
نامم که شاید بنامند
"مجنونی اهل شهادت"
#علی_رجبی
مثلا شرط بسته باشیم هرکه برد هرچه خواست...
دقیقه 90 باشد که تیمم گل آخر را بزند...
اَخم کنی و فحش هایت را شروع کنی
یکی به خودت و یکی به تیمم
یکی به من و یکی به تیمت...
آخ که چه شیرین است عصبانیت هایت
من بخندم و تو غر بزنی...
من باز بخندم و تو باز فحشم بدهی...
با اَخم و قهر بگویی شرطت
بگویم
"بوسه ای در آغوش بی اعصابت..."
#علی_رجبی
به راه افتادن پاهایت
خیابان پشت خیابان زیر ذره بین آفتاب سر به زیر به دنبال کاشی های پیاده روها ، میروی تا که روشن شود اجاق کفش ها تا که خسته شود کاشی های خیابان...
سیصد و چهار ،سیصد و پنج ،سیصد و شش ...
گوشه ای می نشینی تا که آب شود بخار
عجیب نیست؟؟
فصل عاشقان
مهرش سرد است و آسمانش گریان...
هوایش غمگین و درختانش رو به ارتحال...
نمیدانم!!!!
حال عاشقان چون پاییز و خزان بغض آلود است
یا که پاییز و خزان همچون عاشقان
مجنون است...
#علی_رجبی
هرچه از آن من بود سد راهش شد تا بماند ؛
این من
این دل
این غرور و احساسم...
سدشکن خوبی بود یا که سد من خوب نبود؟؟؟
#علی_رجبی
شنبه همان جمعه است
فقط به خاطر بودن با دیگران و در جمع
مجبور است تظاهر به خوشحالی و سرزندگی کند
وگرنه صاحب خانه ی دل که نباشد
شنبه هم دلگیر و دلتنگ است...
#علی_رجبی
بیچاره پاییز!!
برای جبران بی مهری آدمیان
برای دلخوشی دل عاشقان
چه سخت مجبور است
برای دیگران
"مهرابان" باشد...
#علی_رجبی
گاهی وقتها که از دیدن صحنه ی دردناکی
منظره ی غمناکی
فیلم درامی
از دیدن محتاج دست درازی در کوچه و خیابانی
از بی وفایی معشوقه ای نزد عاشق و مجنونی
از دیدن جان دادن حیوانی
از خاموشی جوان ناکامی
دلگیر میشوم
باران میشوم
غم و اندوه میشوم ،
خوشحال میشوم که وجودی به اسم "دل"
درونم
زندگی میکند...
#علی_رجبی
غبطه میخورم که چرا دیر به دنیا آمده ام ، آری دیر...
آنقدر دیر که مزه ی تلخی این حسرت حسابی لابه لای خرده های تکه شده ی دلم مانده است...
کاش و اِی کاش که من هم به زمان پدر و پدرانمان دنیا را برای اولین بار میدیدم
آری میدانم ، نه اینترنتی بود و نه حتی کوچکترین امکاناتی که بشود با آنها زندگی روزمره ی خود را به راحتی گذراند ، میدانم که حتی نانی هم برای خوردن نبود، حتی از جاهلیت آن دوران هم باخبرم
ولی نمیدانید
ارزان فروختم این بار گران را
"دل" را...
دادمش به اویی که نمیدانست
شیوه ی "دل داری" را...
#علی_رجبی