نه عصر پنجشنبه
نه غروب جمعه
نه حتی صبح شنبه
هیچ کدام فرقی ندارد
وقتی اویی که باید باشد
دیگر نباشد...
#علی_رجبی
- ۰ نظر
- ۰۵ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۱۰
نه عصر پنجشنبه
نه غروب جمعه
نه حتی صبح شنبه
هیچ کدام فرقی ندارد
وقتی اویی که باید باشد
دیگر نباشد...
#علی_رجبی
تو را پیامبرش خواندم
وقتیکه عشق را دین دیدم...
پرستیدم
نکو داشتم
وقتیکه به تو و این دین روی آوردم
ولی حیف
وقت کفر فهمیدم
کلام راست تو و این دین
همه دروغ بود و دروغ بود و دروغین
#علی_رجبی
عشق و عاشقی را با ما تمرین کرد و رفت...
رفت و با دیگری جفت شد و زندگی کرد...
به گمانش عشق را آموخته است
بودن با دیگران را فهمیده است...
ولی غافل
غافل که هیچ نیاموخت و هیچ نفهمید...
که عشق به ماندنش عشق است
نه به رفتنش...
که بودن با دیگران به تعهد و قول و قرارش بودن است
نه به بی وفایی و جفای به عهد و پیمانش...
#علی_رجبی
زیادی کم بود
دوست داشتنت
آنقدر کم که زیادی بود
بودنم...
#علی_رجبی
بهم گفتند تو که اصلا تا حالا نماز نخوندی
روزه هم که هیچ وقت نگرفتی
تا گیر هم نیفتی، دعا نمیکنی
پس چرا اینقدر از خدا میگی؟؟
چرا اینقدر دلت خوشه به خدا و چیزی که اصلا شاید نباشه...؟؟
خیلی راحت و ساده میگم
ارزش جنگیدن نداشت
برای کسی که خود
قصد جنگیدن نداشت...
#علی_رجبی
تیری که زدی
از دل و جان و تن ما ،
بگذشت...
با آتش مردادت چه کند
این دل داغ دیده ی سوزانم...؟!
ای صاحب چرخ و فلک و روز و شب و هرچه که نامی
اندکی صبر
حال من و این دل عاشق
همه ویران ست...
اندکی رحم
عمر من و این عمر جوانی
همه در فصل خزان ست...
#علی_رجبی
رفت و دیگر از مرگ
ترسی نیست...
مگر مرده را از مردن
هراسی ست؟؟
#علی_رجبی
پیچیده اش نکنید
حتی انکارش هم نکنید
عشق هست
آدم عاشق شدنش هم هست
ولی...
آدم با وجدان کم است !!
که اگر گفت میمانم
بماند
که سر بحث و قهری
جا نزند
که وقت رفتن...
اصلا آدم با وجدان
بعد قول و قرارش بر ماندن و عشقش
لحظه ای فکر رفتن ،
نمیکند...
حال اگر رفت
نگویید عشق نیست و عاشق نیست
بگویید وجدان نیست و آدم با وجدان نیست...
#علی_رجبی
همیشه یک نفر سوم وجود دارد
حالا میخواهید باور کنید میخواهید باور نکنید...
این نفر سوم
قرار نیست همیشه رقیب شما باشد
گاهی یک دوست
یک رفیق
یا یک مشکل خودش نفر سومی میشود
در رابطه ای که همه چیز گل و بلبل است
یا به قول امروزی ها دوطرفه است...
باز هم باور نمیکنید؟؟
پس گوش کنید :
همه چیز فوق العاده بود...
روز و شب حرف میزدیم
آنقدر بهم نزدیک و صمیمی بودیم که