میان این همه گلهای رنگارنگ و زیبای چمن زار
چشمم به جمال سرخ و چشمان سیاهش افتاد
بی خود از این جمع و عشوه ی گل های برگ دار
با چشم چیدم و بوییدم و بوسیدم و عشقش به جانم افتاد...
امان...
امان از این گونه های سرخش...
امان از این سرخی لب هایش...
امان از این سیاهی چشمانش...
امان از این مهر و محبت و عشوه های نازش...
وای بر من و این دیده و این چشمم
که دیدم در باد رقص موهای پریشانش...
کور شد از دیدن گلی دیگر چشمانم
که در یادم جا خوش کرده است خنده هایش...
چه کنم من
چه کند دل
- ۰ نظر
- ۱۲ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۲۳