عکاس من
آن روزی را که من و تو ، ما بودیم را یادت هست؟؟
آن روز در آن کافه ی تاریک و آن کیک شیرین و قهوه ی تلخ را
یادت هست؟؟
همان روزی که زیباترین روز زیبای زندگی تو بود را...
همان روزی که تمام خواسته هایت
داشتن "یادگاری از من و آن روز" بود را
همان روزی که خنده بر لبانت جاری بود را
همان روزی که گفتم "دوستت دارم" را
یادت هست...؟؟
چند بار شد؟؟
که صدای شاتر دوربینت به صدا در آمد؟؟
چیک چیک...
چلیک چیک...
چیک چلیک...
یادت هست؟؟؟
چند عکس را پاک کردی تا آخر همانی که میخواستی
همان که دلت میخواست
همانی که بر لبت خنده بست را ، گرفتی؟؟
همانی که هر روز و هر شب نشانم میدادی و میخندیدی...
هنوز هم عکاسی میکنی عزیز جان؟؟
هنوز هم برای گرفتن بهترین عکسها وسواس داری؟؟
راستی
یادت هست
عکس را نشانم نمیدادی و حرصم میدادی؟؟؟
میخندیدی و میخندیدی و میخندیدی و میخندیدم به خنده های زیبایت...
هنوز هم عکاسی میکنی عزیز جان؟؟
راستی
اینبار هرکجا با او خواستی عکس بگیر
بخند برایش
اصلا حرصش بده...
ولی به حرمت آن عشق مظلوم
آنجا
آن کافه ی تاریک
آن جای همیشگی قرارهایمان
آنجا را دیگر با او عکس نگیر...
میدانستی قهوه های تلخش بعد از آخرین قرارمان
همه جا معروف شده است...
شاید که عکس های تو کارش را کرده
همانی که من بودم و تو و آن کافه...
شاید هم که
عکس های تو بعد از من
عکس های تو و او و کافه ی ناراحت و غمگین
اینچنین قهوه هایش را تلخ کرده...
میدانی
خودش گفته بود
عشق مابین من و تو
تلخ ترین قهوه هایش را شیرین میکرد...
داشت یادم میرفت
روزت مبارک عکاس جان من...
#علی_رجبی