علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

تک تک واژگان هر شعری ،
عشقی را بروز میدهند
که نویسنده اش
هنوز هم عاشق است...

پ ن : نظرات شما دوستان عزیز
قوت قلبی ست از جانب قلب مهربانتان
ما را از این مهربانی بی بهره نگذارید...

طبقه بندی موضوعی

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته عاشقانه» ثبت شده است

مثلا شرط بسته باشیم هرکه برد هرچه خواست...

دقیقه 90 باشد که تیمم گل آخر را بزند...

اَخم کنی و فحش هایت را شروع کنی

یکی به خودت و یکی به تیمم

یکی به من و یکی به تیمت...

آخ که چه شیرین است عصبانیت هایت

من بخندم و تو غر بزنی...

من باز بخندم و تو باز فحشم بدهی...

با اَخم و قهر بگویی شرطت

بگویم

"بوسه ای در آغوش بی اعصابت..."

#علی_رجبی

  • علی رجبی

میدانید داستان چیست؟؟

داستان اکثر رابطه ها و جدایی ها را میگویم...

اگر دوست شما برای درد و دل پیش شما آمد و از رابطه ی خودش ، از عشقش ، از تکراری شدن و عادی شدن رابطه اش گله کرد ؛

لطفا

خواهشا

شما را به خدایی که میپرستید قسم

نصحیت های بی جا و حتی دلسوزی های رفاقتی نکنید

نگویید او لیاقت تو را ندارد ، او ارزش تو را ندارد ، تو از او برتری و سرتری

نگویید نگویید نگویید...

لطفا نگویید...

میدانید چرا؟؟

  • علی رجبی

سکانس آخر پاییز بود

برای چندمین بار تکرار می شد ، بار دهم یا شایدم نُهم...

هربارش بازیگری جدید روبروی من باید هنرش را نشان میداد، هنر عاشقانه ی یک دلبر را...

کارگردان برداشت را فریاد زد ، نشسته بودم روی همان نیمکت همان پارک قدیمی به تنهایی و در فکری عمیق...

به سمتم می آمد ، برعکس بازیگران قبلی صدای پایی نمی آمد ، ساده قدم برمیداشت ، ساده تیپ زده بود ، چهره ای خالی از آرایش اما زیبا داشت ، ساده میخندید و خیلی ساده به هر دلی راه می یافت...

خیره به چهره ی سر به زیرش نزدیکم شد و با سیمایی خندان با صدایی عزیز و لطیف و دلربا سلامم کرد...

عوامل فیلم و کارگردان ذوق زده از این رویارویی جدید که یقینا سکانس آخر پاییز را رقم خواهد زد 

  • علی رجبی

ساعت هم به عقب برگشتن و جبران کردن را میداند

ولی توی مثلا آدم 

نه...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

گاهی یک دلیل برای خوشحالی کافی ست

مثلا عید باشد 

پشت هم خنده و شادی بسیار باشد

یا که در جمع رفیقان 

شوخی و شیطنت های دوستانه باشد

مثلا خانواده ات شاد باشد و از شادی انها زندگی برایت شیرین باشد...

اما

  • علی رجبی

خودم بودم ،

با دستان خودم

دلم را 

غرورم را

احساساتم را

حتی قطره قطره اشک چشمانم را

قربانی راهش کردم

بلکه بماند...

نمیدانم

قربانی ام را خدا حلال ندانست

یا که او

آدم قدرنشناسی بود!!!

این همه قربانی کم است مگر؟؟!!

آن هم قربانی کردن غرورم

به دست خودم؟؟

#علی_رجبی

  • علی رجبی

هر از گاهی که ذهنم 

راهش را اشتباه میرود

فکرم 

به درون جای خالی بعد از رفتنش

سقوط میکند...

جای دست و پایم ،

دلم از درون میشکند و

تکه تکه میشود...

تا که یادم به یادش می افتد

دلم

دل تکه تکه شده ام

گرفتار عمیق ترین حفره ی دنیا میشود...

"نبودنش"...

جای داد و فریاد و آه و فغانی از درد

سکوت میکنم

سکوتی به سردی اولین فرود برگ فصل تنهایی

سکوتی که اگر شکسته شود

جای نجات ، نابودم میکند...

دست روی دلم میگذارم و در همان حفره میمانم...

جای گریه ، میخندم

نه از زخمی که بعد از رفتنش در دل جا مانده است

از یادش

خنده هایش

موهایش

لبهایش...

باز هم بگویم از دلیل خنده هایم یا که کافی ست؟؟

به گمانم که از زیاد هم زیاد تر است

برای آدمی چون من

که هنوز هم عاشقش باشد...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

آن روزی را که من و تو ، ما بودیم را یادت هست؟؟

آن روز در آن کافه ی تاریک و آن کیک شیرین و قهوه ی تلخ را

یادت هست؟؟

همان روزی که زیباترین روز زیبای زندگی تو بود را...

همان روزی که تمام خواسته هایت

داشتن "یادگاری از من و آن روز" بود را

همان روزی که خنده بر لبانت جاری بود را

همان روزی که گفتم "دوستت دارم" را

یادت هست...؟؟

چند بار شد؟؟

که صدای شاتر دوربینت به صدا در آمد؟؟

چیک چیک...

چلیک چیک...

  • علی رجبی

باختن همیشه که بد نیست

اصلا گاهی اوقات باید باخت !!

مثلا

همان وقتی که تو میخندی

همانجا باید به تو دل باخت...

یا

همان وقتی که تو در آغوش منی

همانجا باید برای تو جان باخت...

ولی...

امان از خنده های تو در آغوش من

به گمانم دین و ایمانم را ببازم...

#علی_رجبی

  • علی رجبی