همه را او میبینم
چندباری مرا دیده بود در خیابان ، کوچه ها ، مغازه ها ؛ شاید تکرارش به ده ها بار میرسید...
مرا یا با همان تیپ درون عکس هایم یا با همان مدل موهای همیشگی ام یا شاید هم استایل راه رفتنم دیده بود ، مرا که دور از در جایی دیگر بودم ، شِبه مرا...
اما من هیچ نمیدیدم کسی را که کمی شبیه او باشد تا که در آن دوری ها او را از نزدیک دیده باشم تا کمی از دلتنگی ام کاسته شود...
هنوز هم نمیبینم کسی را شبیه او ، کسی که بعد از رفتنش کمی مانند او باشد یا حداقل توان راضی کردن دلم را داشته باشد...
نمیدانم یار جدیدش که دقیقا بعد از رفتنش یارش شد تا چه حد شبیه آن آدمی بود که بارها و بارها در کوچه ها و خیابان ها میدید و عاشقش بود ، همانی که چشم دلش جز او کسی را نمیدید ، همانی که قرار بود آینده ی او باشد...
نمیدانم اصلا هنوز هم شبیه آن آدم را در کوچه ها میبیند؟؟ اصلا اگر هم می بیند وقت دیدنش چه میکند؟؟ اصلا مرا یادش هست؟؟
آه از این زندگی و آه از این روزگار ، آه از آن عشق و آه از آن یار بی وفا ، کار خدا را میبینید ؟؟ او که مرا هرکجا که بود میدید وقت رفتنش دوستت دارم هایم را ، فریاد بغض خفه شده در گلویم را ، باران سرخ شده ی چشمانم را ، دست و پای لزرانم را حتی خود مرا ندید...
و منی که هرکجا قدم میگذارم و هرکه را میبینم دلم او را به یادم می اندازد و چشمانم را بارانی میکند ، وای از آن لحظه ای که کسی به هوای یارش نام او را صدا بزند دلم ، جانم را به لبم میرساند...
#علی_رجبی