با من حرف بزن ؛
موسیقی صدای تو در من
دلتنگی را خواب میکند...
بخوان عاشقانه ی "دوستت دارم" را
تا بر روی لبهای تو
"دوستت دارم" را
نت به نت
گام به گام
لب خوانی کنم...
#علی_رجبی
- ۰ نظر
- ۰۵ دی ۹۷ ، ۲۲:۵۷
با من حرف بزن ؛
موسیقی صدای تو در من
دلتنگی را خواب میکند...
بخوان عاشقانه ی "دوستت دارم" را
تا بر روی لبهای تو
"دوستت دارم" را
نت به نت
گام به گام
لب خوانی کنم...
#علی_رجبی
ما نسل محبوس شده در دایره ی تنهاییم...
به شعاع روشنی از خاطرات
و به مرکزیت یک "او"
در محیطی تاریک
از گذشته ای نه چندان دور
نه چندان نزدیک
سخت ویران و خوب حیرانیم ؛
خاطرات هرچه شعاعش بیشتر
وسعت دایره ی تنهایی
بیشتر و بیشتر و بیشتر...
#علی_رجبی
به مشامم عطر باران میخورد...
آهنگ بیکلام و عاشقانه ی ناودانها
پشت در پشت ، بی وقفه و هیچ مکثی
در تالار خاطراتم پخش میشود...
لباس عروسانه و توری سفید آسمان
زیر نقل و نبات های آبی رنگ
چشم گیر و چشم نواز و چشم افروز
در چشمانم برق میزند...
باز قرار است نبودت ، رفتنت و نماندنت
لحظه ی رقص باله ی دلتنگی و تنهایی
بیقرار و خیس و دودم کند...
#ugd_v[fd
باور کنی یا نکنی میخواهم تو را فراموش کنم !!
دلم میخواهد
آمدنت
عاشق شدنت
بی وفا شدنت
رفتن و نماندنت را
از یاد ببرم...
انگار که تویی اصلا نیامده بوده است که بخواهد اینگونه برود...
بروم به چند سال پیش
جایی که هنوز عاشق تو نشده بودم...
بشوم همان آدم قبل از تو
همان که قبل از تو .........
صبر کن
وقتی خواستم سوار اتوبوس بشم
دلم میخواست تنها باشم حتی تو این مکان عمومی
اتوبوس کاملا خالی بود، رفتم آخرین صندلی نشستم و منتظر شدم تا حرکت کنه
دلم گرفته بود ، تو خودم بودم ، به گذشته فکر میکردم و به آینده ای که همه اش خیال پردازی بود
عادت به خیال پردازی زیاد داشتم ولی یکم سرد شدم یا بهتر بگم خسته شدم
قبلا که بود غرق در رویای زندگی با اون بودم
حالا که رفته به خیال پردازی های زندگی با اون که فکر میکنم دلم میگیره و سرد میشم از رویاپردازی دیگه ای برای آینده خودم....
هر دقیقه که میگذشت تعداد سرنشین های اتوبوس بیشتر میشد
(ادامه در ادامه مطلب)
مادرم میگفت:" مراقب خودت باش
به هرکسی دل نبند
این روزها همه گرگ شده اند"
همانطور که لقمه ای میخوردم لبخند ملیح و ریزی زدم
گفتم:"چشم"
ولی در فکرم به فکرش بودم
میخندیدم که این کجا و بقیه که مادرم میگوید کجا
خوشحال که او حرفایش بوی عشق میدهد
قول هایش مزه ی شیرین رسیدن میدهد
آخر میدانی همه وقتم با او بودم
وقتی که پیشش بودم که بودم وقتی هم نبودم از هر طریقی با هم در ارتباط بودیم و حرف میزدیم
جوری بودیم که انگار همین الان هم باهم زندگی میکنیم
اینقدر که وقتم را با او میگذراندم حتی با مادرم هم در روز حرف نمیزدم... یا حتی پدرم
آن هم وقتی که کل روز را در خانه بودم
لبخندم همراه فکرم تا آخر غذا همراهم بود...
امروز نشسته ام کنار سفره
موهایم سفید شده
زیر چشمانم کبود و گود
و حوصله ای که دیگر در وجودم نمانده است
خواستم لقمه ی اول را در دهانم بگذارم که مادرم گفت:
(ادامه داستان در ادامه مطلب)
به تعداد موهای سرم
هربار در چاه و چاله ای افتادم
اسمت را چه کوتاه و چه بلند فریاد زدم تا نجاتم دادی...
هربار به موهای سفیدم نگاه میکنم
میفهمم فرصت یاری خواستن از تو کمتر می شود...
برای خود هیچ نمیخواهم امشب
فقط
خدایا...
مادر و پدر و خواهر و برادر حفظ کن برای دوستان و من
بیماری و درد و رنج و مشقت دور کن از یاران و من
عشق و مهر و محبت و وفا عطا کن برای عاشقان و من
خدایا...
دلم میگوید که بگویم
نه حلالش نه حرامش
آنکه عاشق کرد و رفت و برد از ما آرامش
میسپارم این دردِ دل را به خودت...
خدایا...
دلم میگوید که بگویم
به قرآن کریمت قسم
به شب های عزیزت قسم
نکن دلی را وابسته ی کسی که ندارد ارزش
نکن دلی را وابسته ی کسی که ندارد ارزش
میسپارم این دعای دل را به خودت...
#علی_رجبی
عاشق بشید
خاطره بسازید
قول و قرار بزارید
با لذت بهم نگاه کنید
با عشق همدیگه رو ببوسید
از تمام وجود برای همدیگه خرج کنید
ولی ....
وقتی تصمیم گرفتید که
خاطره ها رو در ذهن خفه کنید،
همه قول و قرار ها رو زیر پا بزارید،
عشق رو در وجود خودتون خاموش کنید...
حواستون باشه که
عشق حرمت داره...!
این عشق و خاطره و قول و قرار ها نیست که نابود میشن
این شما هستید که دیگه عاشق نمیشید...!
کسی که برای ماندن شما آسمان را به زمین می آورد!!!
کسی که با رفتن شما زندگی او از زمین به آسمان میرود!!!
عاشق شماست...
یقین داشته باشید هیچ زمانی کسی به اندازه او عاشق شما نخواهد بود
از عشق مراقبت کنید
و عشق را به سادگی تباه نکنید...
#علی_رجبی