رفت و دیگر از مرگ
ترسی نیست...
مگر مرده را از مردن
هراسی ست؟؟
#علی_رجبی
- ۰ نظر
- ۰۲ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۲۸
رفت و دیگر از مرگ
ترسی نیست...
مگر مرده را از مردن
هراسی ست؟؟
#علی_رجبی
پیچیده اش نکنید
حتی انکارش هم نکنید
عشق هست
آدم عاشق شدنش هم هست
ولی...
آدم با وجدان کم است !!
که اگر گفت میمانم
بماند
که سر بحث و قهری
جا نزند
که وقت رفتن...
اصلا آدم با وجدان
بعد قول و قرارش بر ماندن و عشقش
لحظه ای فکر رفتن ،
نمیکند...
حال اگر رفت
نگویید عشق نیست و عاشق نیست
بگویید وجدان نیست و آدم با وجدان نیست...
#علی_رجبی
ه خوابم به خیالم گاهی اوقات
تو نیا
روز و شب وقت خلوت به سراغم
تو نیا...
بگذر از من تا که ببینم طعم تنهایی
چیست
همانی که بود و
دیگر از آن خبری نیست...
بگذر از من
باور کنی یا نکنی میخواهم تو را فراموش کنم !!
دلم میخواهد
آمدنت
عاشق شدنت
بی وفا شدنت
رفتن و نماندنت را
از یاد ببرم...
انگار که تویی اصلا نیامده بوده است که بخواهد اینگونه برود...
بروم به چند سال پیش
جایی که هنوز عاشق تو نشده بودم...
بشوم همان آدم قبل از تو
همان که قبل از تو .........
صبر کن
آدم های ساده
درِ خانه ی دل خود را باز میگذارند
تا هرکس هروقت که خواست وارد شود و
هرچه که خواست بگوید و برود...
اما آدم های مهربان
شده است شب بخوابی و صبح بیدار بشوی
ولی آدم دیگری باشی؟؟
شده است در لحظه ای عادت های زندگی ات
وارونه شود و جور دیگری شود؟؟
میشود...
درست همان شبی که گفت دیگر نمیشود
درست همان لحظه ای
آینه هم خندید
موی سپید و چهره ی جوانم را که دید
شرح حال گفتم و چهره و مو ،
همه شد نیست و ناپدید...
خرد شد
تکه تکه شد
چیزی از آن آینه ی خندان نماند باقی ...
به گمانم گذشته ی منِ پیر جوان
از درون شکست داد آینه ی سربی را...
ببین
آینه خندان هم تاب نیاورد
آنچه که رفتنت
بر سر من دلشکسته
آورد...
#علی_رجبی
گاهی وقتها گذشتن و بخشیدن خوب نیست...!
درست مثلِ
گذشتن تو از احساسات من و
بخشیدن اشتباه تو...
#علی_رجبی
بوسه های او را دوست میدارم...
هم شیرین است و هم تند و تلخ
تا لب از او جدا نکنم ، لب از لبم برنمیدارد
همیشه همراهم هست
چه در خوشحالی هایم و چه در ناراحتی هایم
هم قدم و همراه قدم زدن هایم هست
با من آهنگ گوش میدهد ، همان آهنگی که من گوش میدهم...
فکر کنم دوباره عاشق شده ام...!!
ولی اینبار فقط به خاطر وفادر بودنش هست که او را میخواهم...
آخر میدانی
دل بریدی و گذاشتی به کنارم
در کوزه گذاشتی که بنوشم آن همه آبش
رفتی و بر دل ما زخمی به جا ماند
کوزه برداشتیم که بنوشیم که شود زخم دلم پاک
آخ که چه شور است
چه تلخ و چه عجیب است
چه تند و چه غریب است..!!
وای بر من و بر ما
آن که آب نیست
آن