لحظه ای آمد کنارم ، سرخ شد رخسار من
پلک بستم ، باز کردم ... شد یک آن دلدار من
مات و مبهوتِ صدایش چون پرنده در قفس
ذهن من شد حبس در آوازِ نرمِ سار من
با نگاهش کرد ویران هرچه نامش عقل بود
دل درفشِ عشق بالا برد و شد مختار من
عقل و هوشم خفت در تابِ بلند گیسِ او
دولتی در خواب و او در حال استعمار من
اتهام قتل عمدِ عقل خورده بر دلم
"دوستت دارم" شده تکرار هر اقرار من
- ۰ نظر
- ۰۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۴۱