علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

تک تک واژگان هر شعری ،
عشقی را بروز میدهند
که نویسنده اش
هنوز هم عاشق است...

پ ن : نظرات شما دوستان عزیز
قوت قلبی ست از جانب قلب مهربانتان
ما را از این مهربانی بی بهره نگذارید...

طبقه بندی موضوعی

۱۱۷ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

آنچنان در حق من و این دل دعا کردند

که آخر در کنارم

در آغوشم

محکم مرا بغل کرده است...

نمی رود

نمیخواهم برود

این یک بار ماندنی ست

عشقش به من این بار

واقعی ست

فقط یک چیز

  • علی رجبی

یک کلام میگویم

اینقدر عشق را تفکیک نکنید

نگویید عشق فرهاد ، جان کندن است 

نگویید عاقبت مجنون به جنون رسیدن است

آهای لیلی خوش خط و نگار

آهای شیرین شیرین زبان

لیلی چه کرد؟؟ وقتی مجنون سر به بیابان گذاشت!!

شیرین چه کرد؟؟ وقتی که فرهاد جانش را پای کوه کندن گذاشت!!

آدم اگر آدم بود

حوا هم در کنارش بود

حوا اگر عاشق بود

آدم هم به کنارش عاشق بود...

یا که انتخابت اشتباه بوده و گله ای نیست از بی وفایی اشتباهات

یا که به حد آدم و حوا عاشق نبوده ای که باز هم گله از خود داری

اینقدر عشق را تفکیک نکنید

چرا که هم فرهاد جان داد و هم مجنون

وقتی هم شیرین و هم لیلی

زندگی میکردند و نگاهشان به جان کندن فرهاد و مجنون بود...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

نه شبی ماند برای خواب

نه روزی برای خیال

نه حتی دلی برای دوست داشتن دیگران...

این بود ، تمام آنچه نبودت

بر سر من و این دل 

آورد...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

نوشته بود

"من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم

که سرنوشت درختان باغمان تبر است"

مینویسم

من از تنه ی تنومند درختان باغمان فهمیدم

تا زندگی هست

باید زندگی کرد...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

شب ها را میخوابم در نبودت

غصه ای نیست شب ها 

که رفته ای و نمانده ای و تنها شده ام این روزها

هرشب که خاطره های تو به ذهنم حمله ور میشود

جمله ای به دلم میگویم که آرام میگیرد...

"اندکی صبر

وقت سحر نزدیک است"

و همین جمله آتشی خاموش میکند در دلِ سوخته و سوزانم

که آرام و ساکت و بی صدا میخوابد این دل بی قرارم 

میخوابد به امید دیدارت

در فردا و صبحی دیگر...

هر صبح اما

داستان فرق میکند

تا بیدار میشود نام تو را میخواند

به دنبال تو این خانه ی متروکه را قدم میزند

برای یافتن تو ، کل شهر را خبردار میکند...

مگر آرام میگیرد این دل بی زبان و نفهمم

دیگر هیچ حرف و هیچ جمله ای رامش نمیکند...

حق دارد !!

سحر شده است و 

  • علی رجبی

به خیالش رنج میکشم از رفتنش...

دیگران هم میپندارند که در نبودش درد میکشم

ولی...

تنها این پاکت سیگار است که میفهمد

واقعا چه میکشم از نبودش...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

میدانی چه می سوزاند دل را؟؟

اینکه هرجا میروم

شعر هر شاعری را میخوانم

نوشته ی هر نویسنده ای را مرور میکنم

همه یک صدا می گویند

اگر عاشقت باشد میماند و هرگز نمی رود...

میسوزم

میسوزم که 

  • علی رجبی

امشب

دلم با نبودت کنار نیامد

بهانه ی تو را دارد

خودت که نمیخوانی و قصد آمدنی هم که نداری

لااقل بگذار من بیایم

به خواب راحت و آرامی که بعد از رفتنت داری...

بیایم که فقط تو را ببینم

تا این دل کمی آرام بگیرد...

اگر آمدم اما

اندکی خنده نثار این دل بیچاره ی بیمارم کن

بخند تا که خندان شود این دل بی جان و جانانم

بخند تا بمانم تا ابد در خواب خندانت

بمانم تا دیگر صبحی نبینم

بمانم همانجا 

محو تماشای جانان و جانم

بمانم که در این دنیا

بی تو زنده ماندن

دیگر محال است...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

سوی من اگر می آیید

آهسته گام بردارید...

حوالی من

آسمان خون میبارد و زمین

به خرده های شکسته ی دلم شده است تزیین...

مبادا که چشمتان بسوزد و دلتان خون شود...

که مبادا تقصیرش به پای یار دیرینم قفل شود...

گناه رفتنش خود به تنهایی

بار سنگینی ست که به دوش دارد...

راه سفرش را 

دشوار تر از آنی که هست

نکنید...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

دختر دار که شدید 

پدر یا مادر خوبی باشید

نمیخواهد راه و روش زندگی کردن را به او یاد بدهید

آشپزی و خیاطی و نمیدانم چه و چه

نمیخواهد او را جوری بزرگ کنید که خواستگاران پشت در خانه صف بکشند

فقط عشق را به او بیاموزید

راه و روش عاشق شدن و عاشق کردن را

زندگی عاشقانه را...

بگویید

  • علی رجبی