علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

تک تک واژگان هر شعری ،
عشقی را بروز میدهند
که نویسنده اش
هنوز هم عاشق است...

پ ن : نظرات شما دوستان عزیز
قوت قلبی ست از جانب قلب مهربانتان
ما را از این مهربانی بی بهره نگذارید...

طبقه بندی موضوعی

۱۱۷ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

زمان ؛

واژه ای که تغییر داد حرف هایت را

واژه ای که تغییر داد قول و قرارهایت را

"خواهم ماند" برای آینده 

که تو در گذشته میگفتی...

"ماندم" برای گذشته 

که تو حال گفتی...

"می مانم" برای حال 

که تو 

هیچ وقت

نگفتی...!!

زمان ؛

واژه ای که نشان داد "تو" را...

واژه ای که نشان داد "عشق تو" را...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

دیر فهمیدم

هربار دسری ، نوشیدنی یا غذایی با سلیقه ی خودش سفارش میداد

هیچ وقت ، هیچ وقت تا آخر تمامش نمیکرد

هربار هم میپرسیدم چرا نمیخوری؟

میگفت دیگر دوست ندارم... سیر شدم... میلی ندارم...

همان سفارشی که خودش با سلیقه ی خودش انتخاب میکرد...

و چقدر دیر فهمیدم

من هم سلیقه ی او بودم

من هم انتخاب او بودم

و من هم روزی دلش را خواهم زد

و یک روزی از من سیر خواهد شد

و یک آن روز آخر اتفاق افتاد...

حالا میفهمم که چقدر دیر فهمیدم...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

وقتی خواستم سوار اتوبوس بشم

دلم میخواست تنها باشم حتی تو این مکان عمومی

اتوبوس کاملا خالی بود، رفتم آخرین صندلی نشستم و منتظر شدم تا حرکت کنه

دلم گرفته بود ، تو خودم بودم ، به گذشته فکر میکردم و به آینده ای که همه اش خیال پردازی بود

عادت به خیال پردازی زیاد داشتم ولی یکم سرد شدم یا بهتر بگم خسته شدم

قبلا که بود غرق در رویای زندگی با اون بودم

حالا که رفته به خیال پردازی های زندگی با اون که فکر میکنم دلم میگیره و سرد میشم از رویاپردازی دیگه ای برای آینده خودم....

هر دقیقه که میگذشت تعداد سرنشین های اتوبوس بیشتر میشد

(ادامه در ادامه مطلب)

  • علی رجبی

زن ها حق دارند

حرف یک عمر زندگیست

حق دارند تو را به مردی دیگر

مردی با شرایط مالی بهتر ترجیح بدهند

هرچند عمری با تو بوده اند

هرچند قول و قراری گذاشته باشند

آنها حق دارند...!!

مرد ها هم حق دارند

(ادامه ی متن در ادامه ی مطلب)

  • علی رجبی
یکی دردِ دلامو می خوند 
گفت: معلومه دلت خیلی پره؟!
خنده ی تلخی زدم و گفتم:
دلم به بودنش ، به حرفاش ، به قول و قرارهاش 
قرص و محکم و پر بود....
حالا که رفته
خالی ترین نقطه ی جهان
همین دله منه...
#علی_رجبی
  • علی رجبی

مراقب دوستان معشوقه ی خود باشید...

مراقب حسادت دوستان معشوقه ی خود باشید...

آنها از پشت خنجر نمیزنند

بلکه اسلحه ای با تیرهای حسادت پر میکنند و 

منتظر میمانند و منتظر میمانند تا شکافی مابین شما و او رخ دهد

آنجاست که تیر خلاص را به قلب این رابطه میزنند...

در زمان ناراحتی ها دوست ترین دوست او میشوند

در زمان قهرها و دوری ها آیات جدایی را در گوش او تلاوت میکنند...

همان دوستانی که در حالات دیگر از آنها خبری نیست

همان دوستانی که در مواقع احتیاج از آنها خبری نیست...

و چه نمیکنند این دشمنان در پوست دوست...

دشمنانی که حتی نزدیکان خود را قربانی میکنند

و وارد رابطه شما میکنند 

تا رابطه ی شما و معشوقه ی شما نابود شود

مراقب دوستان معشوقه ی خود باشید...

مراقب حرفها و رفتارهای دوستان معشوقه ی خود باشید...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

نشستم روی همان نیمکت آخرین دیدار...

ولی اینبار در شب و تنها

سیگاری بر لب و جستجویی برای آتش

و فکری که غرق در نبود تو بود...

آتشی زیر سیگارم روشن شد

آتشی که شبیه هیچ آتشی نبود...

خیره به رنگهای آتش و مات و مبهوت در زیبایهایش

که صدایی در گوشم گذشت و تکرار شد

صدایی که شبیه هیچ صدایی نبود...

"بکش

بکش که من هم نمیدانستم او بی وفاست

بکش

بکش که من هم نمیدانستم او بی وجدانست

بکش

بکش که من هم نمیدانستم..."

غرق در روشنایی آتش و غوطه ور در صدایی ناآشنا

که سیگارم تا آخر دود شد...

سیگاری که شبیه هیچ سیگاری نبود...

و درد عشقی که پس از خاموشی سیگار باز به سراغم می آمد...

"دردی که شبیه هیچ دردی نبود..."

و

"عشقی که شبیه هیچ عشقی نبود..."

#علی_رجبی

  • علی رجبی

پس از سالهای با "او" بودن

لحظه ی رفتنش فهمیدم

"خودِ او" نخواست...

وقتی که تمام خواسته هایم  "خودِ او"بود...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

گفت:

تموم شد

برو برس به زندگیت

بغض کردم...

گفتم :

"زندگیم" تو هستی

که نمیزاری برسم بهش...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

برای فرار از تنهایی عاشق نشید

برای فرار از خانواده عاشق نشید

برای فرار از مشکلات و سختی ها

عاشق نشید...

برای فرار از تکرار مداوم یک تکرار روزانه

عاشق نشید...

این عاشق شدن نیست این وابستگیست

این باختن زندگیست

عشق "زمان "و "مکان" خودش را دارد

درست همان زمان که در دلت

خنده ای ، چشمی ، لبی ، مویی ، صدایی

جا میگیرد و وجودت میشود همان ها...

درست همان مکانی که در وجودت

یک نفر را میبینی که وجودت با وجودش میشود تکمیل...

روزگار میچرخد و میچرخد تا عشق را ببینی و لمس کنی

ولی اگر دیدی رهایش نکن

در هر سن و سالی که هستی 

در هر حال و هوایی که هستی...

عشق یکبار اتفاق می افتد

بعد از آن همه برای فرار از تنهایی و مشکلات و خانواده هست...

#علی_رجبی

  • علی رجبی