گناه من
خدا رو چه دیده ای؟؟
شاید گناه من
همان نگاه کودکی بود که در ایستگاه
به دنبالم بود...
همان کودکی که با صدایش
در فکر فروش آدامسی به من بود...
و عجله ای که آن موقع همراهم بود...
گناهم شکستن دل همان کودک بود...
همان دلی که ساده و صاف و بی ریا بود...
اما او کودکی بیش نبود
حال بزرگ شده و حتی لحظه ای مرا یادش نیست
ولی چه گیرا بوده است دعایش
باید خدا رو شکر کنم که او مرا فراموش کرده است
با یک دعایش این چنین زندگی مرا وارون کرده است
وای به این زندگی اگر او هر روز و هر شب مرا با آه و نفرینش یاد میکرد...پناه بر خدا...
و اما گناه تو
(ادامه در ادامه مطلب)
خدا رو چه دیده ای؟؟
اصلا به خدا اعتقادی داری؟؟
یقین دارم خدایی در زندگی خودت نداری
چرا که اگر داشتی آدم با وجدانی بودی...
وجدانی که اگر بود
اینگونه با خودخواهی خودت به هوای داشتن زندگی دیگر و بهتر مرا خار و خفیف نمیکردی و ترکم نمیکردی...
وجدانی که اگر بود الان اوضاع جور دیگری رقم میخورد...
به خیالت من هم بزرگ میشوم و فراموش میکنم
مثل همان کودک؟!
ولی من
سال ها گذارنده ام که چند سالی هم کنار تو بوده است...
موهایی سفیده کرده ام که چند تاری هم هدیه ی توست...
چشمانی ضعیف کرده ام که بی شک از گریه دوری توست...
به خیالت فراموش میشوی؟؟
فکر کرده ای همه چیز از یادم می رود؟!؟
همه آن حرفای شیرین و زیبایت را؟؟
مگر میشود آن قول و قرارهایی که در همه شب های با من بودن میدادی را فراموش کرد؟؟
قول بر ماندن در هر لحظه و هر شرایطی...
اصلا من هیچ
دلم را چه کنم؟؟
توقع داری دلم فراموش کند عهدی را که خود بستی و خود شکستی؟؟؟
آن کودک فقط یک بار با آه و نفرین دعایم کرد...
دعای که در این سن مرا از پای انداخت...
از دعاهای هر شب و هر روزم خبر داری؟؟
از گریه هایم وقت این دعاها چی؟؟
فکر کنم حتی نمیدانی چه شب هایی بوده است که تو را دعا کرده ام...
چون نمیدانی چند شبیست که دل شکسته ای و رفته ای...
کینه ای نیستم ولی هرگز نمیشود واقعیت ها را فراموش کرد
واقعیت هایی که با آنها زندگی میکردم تا دل شکستی و رفتی....
واقعیت های که تو از من و زندگی من میدانستی و با همان واقعیت ها عاشقم بودی...
واقعیت های سختی رسیدن را میدانستی و هر شب و هر روز باز قول میدادی که میمانی...
واقعیتی که تو کنارم گذاشتی تا فکر کنی و تصمیم بگیری
واقعیتی که تنهایم گذاشتی تا کسی دیگر را انتخاب کنی
این واقعیت ها را نمیشود فراموش کرد...
هرگز فراموش نمیکنم...
هرگز نمی بخشم...
میخواهم همه دنیا بفهمند
دل شکستن و رفتن خیلی بد است...
ای کاش میشکستی،خرد میکردی ، له میکردی... ولی میماندی... میماندی...میماندی کنارم
ولی
هم دل شکستی
هم رفتی...
حال که خوب فکر میکنم اشتباهم
امیدی بود که به تو و قول و قرارهایت داشتم
ولی حالا اشتباه نمیکنم
اینبار
تنها امیدم خداست...
همان خدای دل همان کودک آدامس فروش...
#علی_رجبی