علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

تک تک واژگان هر شعری ،
عشقی را بروز میدهند
که نویسنده اش
هنوز هم عاشق است...

پ ن : نظرات شما دوستان عزیز
قوت قلبی ست از جانب قلب مهربانتان
ما را از این مهربانی بی بهره نگذارید...

طبقه بندی موضوعی

۹۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشقی» ثبت شده است

هرچه از آن من بود سد راهش شد تا بماند ؛

این من

این دل

این غرور و احساسم...

سدشکن خوبی بود یا که سد من خوب نبود؟؟؟

#علی_رجبی

  • علی رجبی

گاهی وقتها که از دیدن صحنه ی دردناکی

منظره ی غمناکی

فیلم درامی

از دیدن محتاج دست درازی در کوچه و خیابانی

از بی وفایی معشوقه ای نزد عاشق و مجنونی

از دیدن جان دادن حیوانی

از خاموشی جوان ناکامی

دلگیر میشوم

باران میشوم

غم و اندوه میشوم ، 

خوشحال میشوم که وجودی به اسم "دل"

درونم

زندگی میکند...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

غبطه میخورم که چرا دیر به دنیا آمده ام ، آری دیر...

آنقدر دیر که مزه ی تلخی این حسرت حسابی لابه لای خرده های تکه شده ی دلم مانده است...

کاش و اِی کاش که من هم به زمان پدر و پدرانمان دنیا را برای اولین بار میدیدم

آری میدانم ، نه اینترنتی بود و نه حتی کوچکترین امکاناتی که بشود با آنها زندگی روزمره ی خود را به راحتی گذراند ، میدانم که حتی نانی هم برای خوردن نبود، حتی از جاهلیت آن دوران هم باخبرم

ولی نمیدانید 

  • علی رجبی

دوستت دارم هایش را جمع کرده ام ،

درون دفتری نوشته ام تا یادم بماند...

رفته است و به یادش باز کرده ام دفتر عاشقی را

تا مرور کنم عشق دوران قدیمم را...

هزاران دوستت دارم هست ولی 

جز اولی

مابقی عادتی بود تکراری...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

میبینی جانم

نمیشود..!!

نمیشود چیزی را که سالها به نام کسی ست را

به راحتی به نام دیگری زد...

فکرش را بکن

آن چیز "دل من" باشد که یک عمر

به "نام تو" سند خورده باشد...

به همین خلیج تا ابد فارس قسم

محال است شدنش...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

هزار شب قصه بافتی تا بگویی 

عاشق و دلباخته و مجنون و دلدار منی ؛

تا یکمین روز 

پس از آن هزاره ی شب ، بروی

تا بگویی قصه هایت همگی 

فانتزی بود و دروغ و ساختگی ؟؟!!

#علی_رجبی

  • علی رجبی

خدا را خواستم که بازگردد

پاییز شد...

خدا را التماس کردم که برگردد

سرد شد...

خدا را سوال کردم که کجا هست؟!

باران شد...

خدا را پرسیدم که یادش به یادم هست؟!

ناگهان ، در باران این هوای سرد پاییزی

غروب شد...

لحظه ی رفتن خورشید بود که فهمیدم

خدا از خلقت بنده های بی وفایش

چه دلگیر و غمگین 

میبارد...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

تنهایی اگر بد بود

خدا تنها ، نبود...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

چندباری مرا دیده بود در خیابان ، کوچه ها ، مغازه ها ؛ شاید تکرارش به ده ها بار میرسید...

مرا یا با همان تیپ درون عکس هایم یا با همان مدل موهای همیشگی ام یا شاید هم استایل راه رفتنم دیده بود ، مرا که دور از در جایی دیگر بودم ، شِبه مرا...

اما من هیچ نمیدیدم کسی را که کمی شبیه او باشد تا که در آن دوری ها او را از نزدیک دیده باشم تا کمی از دلتنگی ام کاسته شود...

هنوز هم نمیبینم کسی را شبیه او ، کسی که بعد از رفتنش کمی مانند او باشد یا حداقل توان راضی کردن دلم را داشته باشد...

نمیدانم یار 

  • علی رجبی

عشق

نه مجنون میشناسد نه لیلا را

عشق ماندن میفهمد و وفا را...

#علی_رجبی

  • علی رجبی