علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

تک تک واژگان هر شعری ،
عشقی را بروز میدهند
که نویسنده اش
هنوز هم عاشق است...

پ ن : نظرات شما دوستان عزیز
قوت قلبی ست از جانب قلب مهربانتان
ما را از این مهربانی بی بهره نگذارید...

طبقه بندی موضوعی

۱۱۷ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

خستم از تلخی ها

از حقیقت رفتن و نبودن ها

از دل نوشته های اندوهناک..

از حرف ها و نوشته های خودم..

میخواهم حرف تازه ای بزنم

شیرین باشد

موجب شادی دل باشد 

بگویم مثلا :

  • علی رجبی

ه خوابم به خیالم گاهی اوقات

تو نیا

روز و شب وقت خلوت به سراغم

تو نیا...

بگذر از من تا که ببینم طعم تنهایی

چیست

همانی که بود و

دیگر از آن خبری نیست...

بگذر از من

  • علی رجبی

بین این دل نفهم و عقل گیر کرده بودم

تنها راهش همانی بود که هم دلم هم عقلم

موافق آن بودند

تسبیح مادرم را برداشتم

همانی که همیشه لابه لای جانمازش بود

همانی که میگفت مبترک شده است...

تصمیم درستی بود

شروع کردم

میبخشم

نمیبخشم

میبخشم

نمیبخشم...

بین بخشیدن و نبخشیدنت

بین دل و عقلم گیر کرده بودم

فقط

  • علی رجبی

باور کنی یا نکنی میخواهم تو را فراموش کنم !!

دلم میخواهد

آمدنت 

عاشق شدنت

بی وفا شدنت

رفتن و نماندنت را

از یاد ببرم...

انگار که تویی اصلا نیامده بوده است که بخواهد اینگونه برود...

بروم به چند سال پیش 

جایی که هنوز عاشق تو نشده بودم...

بشوم همان آدم قبل از تو

همان که قبل از تو .........

صبر کن

  • علی رجبی

آدم های ساده

درِ خانه ی دل خود را باز میگذارند

تا هرکس هروقت که خواست وارد شود و

هرچه که خواست بگوید و برود...

 اما آدم های مهربان

  • علی رجبی

خواست همه چیز را گردن من بیندازد

اینکه بعد از چند سال نخواست بماند

اینکه وفادار نماند به وفای من

اینکه خیانت کرد و با دیگری رفت

آن هم بعد چندین سال...

از اخلاق بدم گفت

از لجبازی هایم

از اینکه 

  • علی رجبی

شده است شب بخوابی و صبح بیدار بشوی

ولی آدم دیگری باشی؟؟

شده است در لحظه ای عادت های زندگی ات 

وارونه شود و جور دیگری شود؟؟

میشود...

درست همان شبی که گفت دیگر نمیشود

درست همان لحظه ای 

  • علی رجبی

آینه هم خندید

موی سپید و چهره ی جوانم را که دید

شرح حال گفتم و چهره و مو ،

 همه شد نیست و ناپدید...

خرد شد

تکه تکه شد

چیزی از آن آینه ی خندان نماند باقی ...

به گمانم گذشته ی منِ پیر جوان

از درون شکست داد آینه ی سربی را...

ببین

آینه خندان هم تاب نیاورد

آنچه که رفتنت

بر سر من دلشکسته

 آورد...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

نیازی به بحث کردن نیست

خسته هستم

و حوصله ای هم دیگر نیست

برگه ی اعتراف نامه را بیاوردید

مینویسم...

همه چیز را اعتراف میکنم...

"من گناهی ندارم

همه چیز تقصیر 

  • علی رجبی

عشق را باید در قفس حبس کرد

درِ آن را محکم بست و از آن مراقبت کرد!!

مرغ عشقم را که پراندم ، بی وفا شد

عشقش فراموش و جفت او تنها شد

از همه بدتر

جفتش تنها شد و مرد ؛

او عاشق مرغی دیگر شد...

آن که مرغ عشق بود این چنین شد!!

امان از عشق این روزهای آدم ها...

وای به حال آدم ها و دل آدم ها...

#علی_رجبی

  • علی رجبی