علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

نوشته ها و دلنوشته های علی رجبی

علی رجبی

تک تک واژگان هر شعری ،
عشقی را بروز میدهند
که نویسنده اش
هنوز هم عاشق است...

پ ن : نظرات شما دوستان عزیز
قوت قلبی ست از جانب قلب مهربانتان
ما را از این مهربانی بی بهره نگذارید...

طبقه بندی موضوعی

۱۰۹ مطلب با موضوع «نوشته ی ادبی» ثبت شده است

در اوج جوانی

یک دروغ  

یک قسم  

یک عشق

پیر و نابودم کرد...

دروغ "عاشق بودنش"

قسم "عاشق ماندنش"

و عشق من

به قسم ها و دروغهایش...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

خنده اش ، شفای دلتنگی هایم بود

هنوز هم عکس خنده هایش را دارم ولی

بودنش

خودش

چیز دیگری بود...

نگران احوال پریشانم بود

صدایش مسکن دردهایم بود

هم پای شب بیداری هایم بود...

چشمانش

آخ که چشمانش

معجزه ای از معجزات خلقت بود...

درمان هر دردم را دستش ، 

شفابخش بود...

او

تنها یک آدم بود ولی

مرده ای چون مرا با او

همیشه زنده بود...

راستش همین است

تنها طبیبم 

تنها و تنها ، 

او بود....

#علی_رجبی

  • علی رجبی

عاشقم که شد

باورش سخت بود و بال درآوردم

خواستم که به آسمان هفتم بپرم

ولی قفس آغوشش...

لعنت...

لعنت به هرچه رفتن است

جای حبس شدن در آغوشش ،

رفتنش دلگیر و زمین گیرم کرد...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

گفت بس است

شعرِ تو سنگین ست

غمِ این اشعارت

دردِ بی درمان ست...

خندیدم و گفتم

 تو چه میدانی؟؟

از من

 از منِ عاشق...

به حرف آمد

چشم گریانش ،

تو چه میدانی؟؟

از رفتنِ معشوقه یِ یک عاشق...

حالت بارش چشمانش

نحوه ی گفتن حرفهایش

یادم انداخت مرا

روزی که شدم بی دل و دلدار

روزی که مرا

حال مرا

گریه بود و گریه بود و گریه بود...

روزِ رفتنِ معشوقه یِ یک ، عاشق بود...

خنده ام ساکت شد

گریه اش آرام شد

درد بی درمان را

عاشق بی یار را

دل بی دلدار را

آدم تنها را

درد و دل ، 

درمان شد...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

می دانم که هر آمدنی ، رفتنی هم دارد...

ولی اگر عاشقش کردی

بمان...!!

با این "معجزه ی ماندن" ست

که هنوز هم میشود "به عشق ایمان آورد"...

بمان و بگذار

 این "دین عشق"

هنوز هم باور پذیر باشد...

#علی_رجبی

  • علی رجبی

آن روزی را که من و تو ، ما بودیم را یادت هست؟؟

آن روز در آن کافه ی تاریک و آن کیک شیرین و قهوه ی تلخ را

یادت هست؟؟

همان روزی که زیباترین روز زیبای زندگی تو بود را...

همان روزی که تمام خواسته هایت

داشتن "یادگاری از من و آن روز" بود را

همان روزی که خنده بر لبانت جاری بود را

همان روزی که گفتم "دوستت دارم" را

یادت هست...؟؟

چند بار شد؟؟

که صدای شاتر دوربینت به صدا در آمد؟؟

چیک چیک...

چلیک چیک...

  • علی رجبی

گذشته ام از گذشته هایی که زود گذشت

از لحظه هایی که تماما با تو ، می گذشت...

گذشته ام از تو و حرفها و قول ها و قرارهایت

از رفتنی که نداشتم به رفتنت هیچ ، رضایت...

گذشته ام که کارم از این کارها هم ، گذشته است

که دلم درحسرت بودنت حسابی ، سوخته است...

گذشته ام از عشق و عاشقی و دوست داشتن دیگران

که دلم ندارد تحملی برای آمدن و نماندن و رفتنشان...

از خودم

حق خودم...

از دلم

داغ دلم...

از آینده ام

  • علی رجبی

یکی را دوست می داشتم و

می دانست...

ولی افسوس...

افسوس که دوست داشتن را 

عشق را

خواستن را

هیچ کدام نمیدانست...


#علی_رجبی

  • علی رجبی

دیگر 

کوچ پرستو ها زیبا نیست

آواز بلبل های چمن زار ، آواز نیست...

صبح ها دیگر

جای قدم زدن و حتی خورشید هم 

نیست...

دیگر زمان

زمانه ی اعتماد نیست...

این روزگار

جای من و تو و ما شدن هم 

دیگر نیست...

  • علی رجبی

چیزی به غروب جمعه نمانده است...

 در این غروب دلگیر جمعه

قصد آمدنی ، نداری؟؟

این جمعه هم در گذر است و به دنبالش عمر من...

می ترسم

می ترسم

می ترسم روزی قصد آمدن کنی

که همان روز بنویسند بر سر کوچه ی بن بست عاشقان

در انتظار طلوع آمدنش

برای رسیدن به وصال یارش

خیره به غروب جمعه

این فرهادِ مجنون نیز

درگذشت...

#علی_رجبی

  • علی رجبی