بدتر از یک گذشته ی تلخ و
پر از شکست
آینده ای ست که همان گذشته
دوباره تکرار شود...!!
و چه شکست تلخی ست
اگر خودت
باعث تکرارش باشی...
#علی_رجبی
- ۱ نظر
- ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۱۸:۰۹
بدتر از یک گذشته ی تلخ و
پر از شکست
آینده ای ست که همان گذشته
دوباره تکرار شود...!!
و چه شکست تلخی ست
اگر خودت
باعث تکرارش باشی...
#علی_رجبی
چیزی به غروب جمعه نمانده است...
در این غروب دلگیر جمعه
قصد آمدنی ، نداری؟؟
این جمعه هم در گذر است و به دنبالش عمر من...
می ترسم
می ترسم
می ترسم روزی قصد آمدن کنی
که همان روز بنویسند بر سر کوچه ی بن بست عاشقان
در انتظار طلوع آمدنش
برای رسیدن به وصال یارش
خیره به غروب جمعه
این فرهادِ مجنون نیز
درگذشت...
#علی_رجبی
قصد کرده ام
دهخدا را از ابتدا تا آخرین جلدش بخوانم
مرور کنم تک تک واژگان را
بفهمم معنی کلمات را...
میخواهم واژه ای بیابم تا توصیف کند
عشقی را که واقعا عشق باشد...!!
عشقی که صرف فعلش ماندن
قیدش دوطرفه بودن
صفتش مهر و محبت
فاعلش به جای من و تو
ما باشد...
عشقی که از او در آن خبری نباشد...
به راستی
چیره گردیدن دوستی بر کسی
معنای واقعی عشق است؟؟
یا که تعلق قلب به کسی...؟؟
اصلا
کسی میداند که دهخدا را عشقی بوده است؟؟
یا که نه...؟؟
ما را باش
یکبار اشتباه کردیم و از نا بلدش عشق را خواستیم
حال باز هم در حال اشتباهیم...!!
ما را چه به جلد های زخیم و کلفت دهخدا
عشق را در همین غزل های شهریار
خواهیم جست...
#علی_رجبی
جنس عشق را چشیدم و کشیدم...
به بودنش
به دیدنش
معتاد شدیم...
بعد رفتنش
در نبودش
خمار شدیم...
ویران شدیم...
بی خواب شدیم...
بیمار شدیم...
تنها شدیم...
چه " آدم سوز" است
عشقی که جنسش بی وفایی ست...
#علی_رجبی
آشق بودنش کلاهی داشت
که سر دل گذاشت و رفت...
گشاد و بزرگ...
فقط نمیدانم چرا حالا
دلم
تنگ شده برای همان کلاه آشقی او...
#علی_رجبی
قرار بود تمام این نوشته ها غزل باشد
وزن و قافیه را بنویسم
تا غزلی ردیف عشق تو باشد
ولی...
اَمان از این ولی ها و اَماها و اِی کاش ها
که هرچه خوب است را خراب میکند...
خواستم بگویم که عشقت شاعرم کرد
دیدم که رفتنت
هرچه عشق و شعر و غزل بود را
سپید که هیچ
سیاه کرده است...
#علی_رجبی
یک کلام میگویم
اینقدر عشق را تفکیک نکنید
نگویید عشق فرهاد ، جان کندن است
نگویید عاقبت مجنون به جنون رسیدن است
آهای لیلی خوش خط و نگار
آهای شیرین شیرین زبان
لیلی چه کرد؟؟ وقتی مجنون سر به بیابان گذاشت!!
شیرین چه کرد؟؟ وقتی که فرهاد جانش را پای کوه کندن گذاشت!!
آدم اگر آدم بود
حوا هم در کنارش بود
حوا اگر عاشق بود
آدم هم به کنارش عاشق بود...
یا که انتخابت اشتباه بوده و گله ای نیست از بی وفایی اشتباهات
یا که به حد آدم و حوا عاشق نبوده ای که باز هم گله از خود داری
اینقدر عشق را تفکیک نکنید
چرا که هم فرهاد جان داد و هم مجنون
وقتی هم شیرین و هم لیلی
زندگی میکردند و نگاهشان به جان کندن فرهاد و مجنون بود...
#علی_رجبی
شب ها را میخوابم در نبودت
غصه ای نیست شب ها
که رفته ای و نمانده ای و تنها شده ام این روزها
هرشب که خاطره های تو به ذهنم حمله ور میشود
جمله ای به دلم میگویم که آرام میگیرد...
"اندکی صبر
وقت سحر نزدیک است"
و همین جمله آتشی خاموش میکند در دلِ سوخته و سوزانم
که آرام و ساکت و بی صدا میخوابد این دل بی قرارم
میخوابد به امید دیدارت
در فردا و صبحی دیگر...
هر صبح اما
داستان فرق میکند
تا بیدار میشود نام تو را میخواند
به دنبال تو این خانه ی متروکه را قدم میزند
برای یافتن تو ، کل شهر را خبردار میکند...
مگر آرام میگیرد این دل بی زبان و نفهمم
دیگر هیچ حرف و هیچ جمله ای رامش نمیکند...
حق دارد !!
سحر شده است و
دل به دریا زدن
مگر همان نبود که آمدم و گفتم
دوستت دارم؟؟
پس چرا سر از بیایان در آوردم
وقتی تو را
دست در دست دیگری
یافتم...؟!؟
#علی_رجبی
به خیالش رنج میکشم از رفتنش...
دیگران هم میپندارند که در نبودش درد میکشم
ولی...
تنها این پاکت سیگار است که میفهمد
واقعا چه میکشم از نبودش...
#علی_رجبی